۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

انسان، خدا، شیطان


شاید افسانه‌ باشد اما قشنگ است. داوینچی موقع خلق تابلوی شام آخر به دو نفر احتیاج پیدا ‌کرد با چهره‌هایی شبیه مسیح مصلوب و یهودای خائن. اولی را به‌راحتی ‌یافت - کشیشی پاک و روحانی. چهرۀ مسیح را از رو چهرۀ کشیش نقاشی کرد اما در یافتن دومی به مشکل بر‌خورد. این دومی باید کسی می‌بود که خیانت از ناصیه‌ش می‌بارید. داوینچی می‌خواست شاه‌کار بیافریند. سال‌ها ‌‌گشت پی دومی - و نیافت. تا عاقبت گدایی مست و ژنده‌پوش در جایی ‌دید و ‌بردش به کلیسا. و آن‌جا، حین نقاشی یهودا از رو چهرۀ گدا، ناگهان متوجه ‌شد که این انسان زشت کسی نیست جز همان کشیش روحانی که حال به چنین سیه‌روزی افتاده. با این حساب داوینچی ‌فهمید که نیکی و پلیدی درواقع یک چهره دارند و این چرخ روزگار است که انسان را گاه نیک و گاه پلید می‌کند. محل زندگی خدا و شیطان درون انسان است.