«قم شهر مردهها، عقربها، گداها و زوارها. اتومبیل ما جلوی گاراژ ایستاد. بیاندازه شلوغ بود. من و رفیقم به طرف صحن رفتیم ... مردم در آمد و شد بودند. آخون ها با گردن بلند و عبایی که روی دوششان موج میزد، تسبیح میگرداندند و قدم میزدند ... گلدسته و گنبد و چلچراغ و روشنایی اسرارآمیز مهتاب بیاندازه قشنگ و افسانهمانند بنظر میآمد. در صحن گروه زیادی از زن و بچه روی سنگ قبرها دراز کشیده بودند...»
صادق هدایت/اصفهان نصف جهان/ص/۴۵ چاپ سوم
صادق هدایت/اصفهان نصف جهان/ص/۴۵ چاپ سوم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر