به کوشش: کمالالدین لطیفپور
«سرنوشت چنین خواست که عمری با شعر پارسی سر کنم و دیگر به ازدواج نیاندیشم.»
بارون اریک هرملین (١٩٤٤- ١٨٦٠ Eric Hermelin) را دیوانۀ اسکاندیناوی نیز خواندهاند، چه او مدت ٣۵ سال در تیمارستان منزل داشت و عرض این مدت بیش از ١٠٠٠٠ صفحه اشعار پارسی به زبان سوئدی ترجمه کرد. با احتساب هر صفحه ، ده بیت، به رقمی معادل ١٠٠٠٠٠ میرسیم. تاکنون هیچ مستشرق و ایرانشناسی حتی به میزان یکپنجم این رقم از پارسی ترجمه نکرده است. اریک هرملین بدون اغراق، یکی از جدیترین و پرکارترین - نگفتم عاشقترین - معرفان گنجینۀ شعر و ادب پارسی بود و بخش قابل توجهی از این گنجینه را به اروپاییان، بهویژه مردم شمال اروپا شناساند. با این وجود، کمتر نام و نشانی از او در محافل پارسیزبان شنیده میشود. این نوشتار، اندکچکیدهای است ناقص و بیمقدار در ستایش او، به بهانۀ صد و پنجاهمین سالگرد تولد او.
فرزند طبیعت ساکت
اریک هرملین یک عارف معشوقباز بود و تا دم مرگ به زبان پارسی نرد معاشقه باخت. با تقریباً تمامی پارسیشناسان عصر خویش مکاتبه کرد. بهرغم تفاوتهای فاحش زبانی و فرهنگی، تعبیر و ترجمان او از اشعار پارسی با چنان دقت و وسواسی برای نیل به اصالت و صلابت توأماند که بهسختی میتوان اصالت و صلابتی فرای آن متصور بود. او به این منظور، خود را ناچار دید که به سبک نگارش انجیل کارل دوازدهم (پادشاه سوئد ١٧١٨ - ١٦٩٧) روی آورد. این انجیل معروف به لحاظ ساخت معانی و بافت نوشتاری، جزء متون فاخر و بیبدیل اسکاندیناوی قلمداد میشود، و تا سال ١٩١٧ کماکان یگانه انجیل رسمی مسیحیان سوئد بهشمار میرفت. اریک هرملین بهجد معتقد بود که «اشعار مقدس و قدیمی پارسی» حتماً میبایستی در چنین جامۀ پاک و برازندهای عرضه میشدند. او راهی سخت پیمود و رنجها کشید، اما عاقبت موفق شد آن جامۀ پاک و برازنده را به اندام ترجمههایش بدوزد و آنها را ورای گزند ایام و آفت زمان، در بالادست ادبیات ترجمانی اسکاندیناوی قرار دهد. با تحمل چنین رنجی، با ترجمۀ مقدسمأبانۀ گنجینههای جاودان پارسی، نام خود را در فرهنگ و ادبیات شمال جهان ماندگار کرد.
اریک هرملین در ٢٢ جون ١٨٦٠ در خانهای مرفه و روستایی در جنوب شرقی سوئد بهدنیا آمد. نجیبزاده بود و لقب بارون یدک میکشید. کودکی را در طبیعتی بکر و کمجمعیت با افقهای باز و جنگلهای انبوه و دریاچههای نیلی به نوجوانی رساند. نگاهی عمیق و روحی لطیف و ذائقهای شکننده داشت. هوای پاک و آب زلال و زمستانهای کند و تابستانهای عجول و رنگهای شفاف و مردمان ساکت شمال - آنها که بودهاند و دیدهاند، میدانند - بهراستی چه بلایی به سر او آورد، به چه دردی مبتلایش کرد که خیلی زود کفش سفر پوشید آهنگ رفتن کرد. خیلی رفت. زورمند و خوشبینه بود، لابد به هر چیزی خیره میشد و به هر مضمونی، احساس گره میزد. هیچ بعید نیست که به وقت آن رفتنهای بیوقفه، از هر بوستانی، گلی و شاپرکی برمیداشت و باز... میرفت.
اعتیاد
اریک هرملین اعتیاد سنگین به الکل را نخستین بار در سن ٢٠ سالگی (١٨٨٠) طی دوران تحصیل در آکادمی شهر اُپسالا تجربه کرد. به دفعات در بیمارستان بستری گردید و ترک اعتیاد کرد، اما نتیجهای ماندگار کسب نکرد. این اعتیاد و انواع دیگر اعتیاد تا پایان عمر کم و بیش همراه او بودند.
او پس از گذراندن سه ترم در آکادمی شهر اُپسالا، در رشتۀ کشاورزی به تحصیل پرداخت و به زبان آب و خاک و گیاه خو گرفت. در ٢٣ سالگی بر آن شد که دیگر سوئد را بگذارد و برود به آن دوردستها، به قارۀ آمریکا. رفت و رخت نظامی پوشید در ارتش آمریکا. پس از دو سال نظامیگری در آنجا، به دلیل بیماری و «برخی رفتارهای ناشایست» از ارتش اخراج شد و به اروپا بازگشت. آنگاه، ابتدا به آلمان رفت و سپس در انگلستان بار دیگر رخت نظامی پوشید (١٨٨٦). و این بار بهمدت پنج سال برای ارتش بریتانیا در هندوستان مستعمره خدمت کرد، منتها این بار نیز به دلیل بیماری و «برخی رفتارهای ناشایست» از ارتش بریتانیا اخراج شد. باز یکچند را به پرسهزنی به سبک خودش در دهکدههای اروپا سپری کرد، تا دوباره هوس آمریکا زد به سرش. راه افتاد به سمت آمریکا (١٨٩٣) اما نهایتاً از جاماییکا سر درآورد. سه سال بعد به زادگاهش، به خانۀ روستایی پدرش در جنوب شرقی سوئد بازگشت. بازگشت و در دم - به ابتکار برادرش، بارون یوسف هرملین- در بیمارستان بستری گردید، جهت ترک اعتیاد سنگین.
اریک هرملین، اعتیاد را ترک کرده و نکرده، مدتی در اجتماع چرخید، اما آن «برخی رفتارهای ناشایست» دست از سرش برنداشتند، یا او نتوانست دست از سر آنها بردارد. عاقبت در سال ١٨٩٧، بنا به رأی دادگاه استیناف و تأیید پادشاه گوستاو پنجم، فردی فاقد کفایت - کفایت ادارۀ زندگی خویش - تشخیص داده شد. قیمی هم بر او گماردند که کسی نبود جز برادرش یوسف هرملین. او در این هنگام، سیاستمداری معروف و محافظهکار بود و ضمناً صاحب کرسی نمایندگی در پارلمان. به این شکل، کلیۀ اختیارات شهروندی اریک هرملین به برادرش منتقل شد و خود او از کلیۀ مسئولیتهای اجتماعی فارغ گردید - تنها حسناش همین بود.
بزهبهرغم این فراغت، اریک هرملین در اواخر همان سال (١٨٩٧) دوباره کفش سفر پوشید و این دفعه فرار کرد به استرالیا. در استرالیا بهمدت ده سال به هر شغلی تن داد، از ماهیگیری و باغبانی گرفته تا منشیگری و رفتگری. ضمناً به برادرش نامهها نوشت و با شرح و تفصیل افکار در هم و بر هم خود او را سخت نگران کرد و از او سراغ پول گرفت. خودش بعدها همیشه از آن ده سال با عنوان «روزگار خوش» یاد میکرد. این «روزگار خوش» در عین حال، او را بیش از پیش به سمت الکل و مواد مخدر سوق داد و نهایتاً به جرم و بزه وادارش کرد؛ البته نه به جرم و بزه از نوع سنگین، ولی به هر حال به اعمالی خلاف عرف و اخلاق. بارها به اتهام دلهدزدی و بدمستی بازداشت شد. این «روزگار خوش» حتی او را به نقطهای رساند که مجبور شد یک پالتوی مندرس بدزدد؛ آن هم از کی؟ از یک بینوای بینواتر از خودش که مثل خودش به نوانخانهای در حومۀ شهر ملبورن پناه برده بود. اریک هرملین پالتو را به ثمن بخس فروخت و خرج الکل و مواد مخدر کرد.
فرزند طبیعت ساکت
اریک هرملین یک عارف معشوقباز بود و تا دم مرگ به زبان پارسی نرد معاشقه باخت. با تقریباً تمامی پارسیشناسان عصر خویش مکاتبه کرد. بهرغم تفاوتهای فاحش زبانی و فرهنگی، تعبیر و ترجمان او از اشعار پارسی با چنان دقت و وسواسی برای نیل به اصالت و صلابت توأماند که بهسختی میتوان اصالت و صلابتی فرای آن متصور بود. او به این منظور، خود را ناچار دید که به سبک نگارش انجیل کارل دوازدهم (پادشاه سوئد ١٧١٨ - ١٦٩٧) روی آورد. این انجیل معروف به لحاظ ساخت معانی و بافت نوشتاری، جزء متون فاخر و بیبدیل اسکاندیناوی قلمداد میشود، و تا سال ١٩١٧ کماکان یگانه انجیل رسمی مسیحیان سوئد بهشمار میرفت. اریک هرملین بهجد معتقد بود که «اشعار مقدس و قدیمی پارسی» حتماً میبایستی در چنین جامۀ پاک و برازندهای عرضه میشدند. او راهی سخت پیمود و رنجها کشید، اما عاقبت موفق شد آن جامۀ پاک و برازنده را به اندام ترجمههایش بدوزد و آنها را ورای گزند ایام و آفت زمان، در بالادست ادبیات ترجمانی اسکاندیناوی قرار دهد. با تحمل چنین رنجی، با ترجمۀ مقدسمأبانۀ گنجینههای جاودان پارسی، نام خود را در فرهنگ و ادبیات شمال جهان ماندگار کرد.
اریک هرملین در ٢٢ جون ١٨٦٠ در خانهای مرفه و روستایی در جنوب شرقی سوئد بهدنیا آمد. نجیبزاده بود و لقب بارون یدک میکشید. کودکی را در طبیعتی بکر و کمجمعیت با افقهای باز و جنگلهای انبوه و دریاچههای نیلی به نوجوانی رساند. نگاهی عمیق و روحی لطیف و ذائقهای شکننده داشت. هوای پاک و آب زلال و زمستانهای کند و تابستانهای عجول و رنگهای شفاف و مردمان ساکت شمال - آنها که بودهاند و دیدهاند، میدانند - بهراستی چه بلایی به سر او آورد، به چه دردی مبتلایش کرد که خیلی زود کفش سفر پوشید آهنگ رفتن کرد. خیلی رفت. زورمند و خوشبینه بود، لابد به هر چیزی خیره میشد و به هر مضمونی، احساس گره میزد. هیچ بعید نیست که به وقت آن رفتنهای بیوقفه، از هر بوستانی، گلی و شاپرکی برمیداشت و باز... میرفت.
اعتیاد
اریک هرملین اعتیاد سنگین به الکل را نخستین بار در سن ٢٠ سالگی (١٨٨٠) طی دوران تحصیل در آکادمی شهر اُپسالا تجربه کرد. به دفعات در بیمارستان بستری گردید و ترک اعتیاد کرد، اما نتیجهای ماندگار کسب نکرد. این اعتیاد و انواع دیگر اعتیاد تا پایان عمر کم و بیش همراه او بودند.
او پس از گذراندن سه ترم در آکادمی شهر اُپسالا، در رشتۀ کشاورزی به تحصیل پرداخت و به زبان آب و خاک و گیاه خو گرفت. در ٢٣ سالگی بر آن شد که دیگر سوئد را بگذارد و برود به آن دوردستها، به قارۀ آمریکا. رفت و رخت نظامی پوشید در ارتش آمریکا. پس از دو سال نظامیگری در آنجا، به دلیل بیماری و «برخی رفتارهای ناشایست» از ارتش اخراج شد و به اروپا بازگشت. آنگاه، ابتدا به آلمان رفت و سپس در انگلستان بار دیگر رخت نظامی پوشید (١٨٨٦). و این بار بهمدت پنج سال برای ارتش بریتانیا در هندوستان مستعمره خدمت کرد، منتها این بار نیز به دلیل بیماری و «برخی رفتارهای ناشایست» از ارتش بریتانیا اخراج شد. باز یکچند را به پرسهزنی به سبک خودش در دهکدههای اروپا سپری کرد، تا دوباره هوس آمریکا زد به سرش. راه افتاد به سمت آمریکا (١٨٩٣) اما نهایتاً از جاماییکا سر درآورد. سه سال بعد به زادگاهش، به خانۀ روستایی پدرش در جنوب شرقی سوئد بازگشت. بازگشت و در دم - به ابتکار برادرش، بارون یوسف هرملین- در بیمارستان بستری گردید، جهت ترک اعتیاد سنگین.
اریک هرملین، اعتیاد را ترک کرده و نکرده، مدتی در اجتماع چرخید، اما آن «برخی رفتارهای ناشایست» دست از سرش برنداشتند، یا او نتوانست دست از سر آنها بردارد. عاقبت در سال ١٨٩٧، بنا به رأی دادگاه استیناف و تأیید پادشاه گوستاو پنجم، فردی فاقد کفایت - کفایت ادارۀ زندگی خویش - تشخیص داده شد. قیمی هم بر او گماردند که کسی نبود جز برادرش یوسف هرملین. او در این هنگام، سیاستمداری معروف و محافظهکار بود و ضمناً صاحب کرسی نمایندگی در پارلمان. به این شکل، کلیۀ اختیارات شهروندی اریک هرملین به برادرش منتقل شد و خود او از کلیۀ مسئولیتهای اجتماعی فارغ گردید - تنها حسناش همین بود.
بزهبهرغم این فراغت، اریک هرملین در اواخر همان سال (١٨٩٧) دوباره کفش سفر پوشید و این دفعه فرار کرد به استرالیا. در استرالیا بهمدت ده سال به هر شغلی تن داد، از ماهیگیری و باغبانی گرفته تا منشیگری و رفتگری. ضمناً به برادرش نامهها نوشت و با شرح و تفصیل افکار در هم و بر هم خود او را سخت نگران کرد و از او سراغ پول گرفت. خودش بعدها همیشه از آن ده سال با عنوان «روزگار خوش» یاد میکرد. این «روزگار خوش» در عین حال، او را بیش از پیش به سمت الکل و مواد مخدر سوق داد و نهایتاً به جرم و بزه وادارش کرد؛ البته نه به جرم و بزه از نوع سنگین، ولی به هر حال به اعمالی خلاف عرف و اخلاق. بارها به اتهام دلهدزدی و بدمستی بازداشت شد. این «روزگار خوش» حتی او را به نقطهای رساند که مجبور شد یک پالتوی مندرس بدزدد؛ آن هم از کی؟ از یک بینوای بینواتر از خودش که مثل خودش به نوانخانهای در حومۀ شهر ملبورن پناه برده بود. اریک هرملین پالتو را به ثمن بخس فروخت و خرج الکل و مواد مخدر کرد.
عمر آن ده سال «روزگار خوش» هم بالاخره سر آمد. اریک هرملین از استرالیا به انگلستان و سپس به استکهلم بازگشت و به محض بازگشت، در بیمارستان کاتارینا بستری گردید، جهت ترک اعتیاد و تیمار اجباری. این بار هم ابتکارعمل با برادرش بود، منتها تفاوت این بار و بارهای قبل این بود که درست از همین تاریخ (٢٠ فوریۀ ١٩٠٩) او دیگر برای مابقی عمر تحت قیمومیت برادرش قرار میگرفت. یوسف هرملین در تقاضانامۀ خود خطاب به مدعیالعموم از جمله نوشت: «... این برادر بهمدت حداقل ٢٠ سال از تیمار خود عاجز بوده است.»
پس از چهار ماه درمان اجباری در بیمارستان کاتارینا، رأی نهایی پزشک معالج سرانجام صادر شد و او، اریک هرملین را یک بیمار روانی و بهشدت نیازمند تیمار اجباری تشخیص داد. متعاقباً، اریک هرملین را تحتالحفظ از استکهلم به شهر لوند در جنوب سوئد انتقال دادند و در هاسپیتال این شهر (که بعدها به بیمارستان سنت لارس شهرت مییافت، اما در اصل تیمارستان دربستهای بود) مقیم کردند.
در پروندۀ پزشکی او از جمله میخوانیم: «فردی متوهم و بیاعتنا به رعایت اصول اولیۀ نظافت شخصی... گستاخ و تا حدودی بینزاکت... مشاعر وی گاهی خیلی کُند کار میکند...» مشهورترین روانکاو کشور سوئد، اریک هرملین را معاینه کرد و گفت: «هیچ نوع تیماری قادر نیست اختلالات روانی این بیمار را مداوا کند.» به عبارت دقیقتر، نه دیگر امیدی به شفای بیمار میرفت، نه بیمار دیگر میتوانست به آزادی و ترک تیمارستان امیدی ببندد. تشخیص این مشهورترین روانکاو سوئد در حقیقت چیزی نبود جز یک قتل قضایی در حق اریک هرملین که حال مجبور میشد ٣۵ سال از باقیمانده عمر خود را (از ١٩٠٩ تا ١٩٤٤) در تیمارستان سنت لارس سپری کند.
پزشکان و روانکاوان هرگز موفق نشدند راجع به علل «رفتارهای ناشایست» یا «مشاعر کُند» اریک هرملین به تشخیصی علمی و پایدار برسند. اما اریک هرملین تشخیص خود نسبت به حال و روز پزشک ارشد تیمارستان را بهروشنی بیان میکرد: «مجسمۀ بلاهت و بیسوادی!»
تولد نو
اقامت در تیمارستان سنت لارس نقطۀ پایانی بود بر یک دورۀ زندگی پرماجرا و پرفراز و نشیب، و البته به شدت مخرب. همچنین میتوان گمانه زد که چهبسا اریک هرملین چنین موقعیتی را در قلبش آرزو میکرد و بدش نمیآمد در منزلی آرام گیرد تا در اولین قدم، کرامت خود را بازیابد و سپس فارغ از جمیع توقعات و مسئولیتهای اجتماعی رایج در قرن ٢٠، از همان اتاق تیمارستان واقع در ساحل دریای بالتیک، نقبی بزند به قرون ١٠ و ١٢ و ١٤، به ری و سمرقند و بخارا، به شیراز و بغداد و دمشق، به کوی و برزنهای هزار و یک شبی مشرقزمین؛ فقط به سودای گشودن اسرار سربهمهر عرفان پارسی. او حال در آستانۀ دهۀ پنجم زندگی میرفت تا از نو زاده شود و تیمارستان را به پربارترین عرصۀ زندگی خویش تبدیل کند.
اریک هرملین دست به قلم شد. ابتدا مقالههای بلند نوشت و به بحث راجع به موضوعات روز اجتماعی پرداخت؛ همه از زاویۀ دید یک محافظهکار وطنپرست و پروآلمانی - تقریباً در راستای همان مشی سیاسی برادرش. به این ترتیب، تعدادی مقاله در روزنامههای دستراستی به چاپ رساند، اما کمکم از این کار دست کشید و در عوض، کولهبار سفرهای دورش را، همانی را که پر بود از گلها و شاپرکهای بوستانهای دور ونزدیک، آن را گشود و دیگر رسالت خود دید که مابقی عمر را وقف تفسیر و ترجمۀ آثار عرفانی ملل مختلف کند. کار را با ترجمۀ آثار متفکران مسیحی مانند یاکوب بوهم و امانوئل اسودبورگ آغاز کرد و بعد رفت سراغ سعدی، بعد سراغ حسین آزاد، بعد سراغ محمود شبستری، بعد سراغ خیام...
پس از چهار ماه درمان اجباری در بیمارستان کاتارینا، رأی نهایی پزشک معالج سرانجام صادر شد و او، اریک هرملین را یک بیمار روانی و بهشدت نیازمند تیمار اجباری تشخیص داد. متعاقباً، اریک هرملین را تحتالحفظ از استکهلم به شهر لوند در جنوب سوئد انتقال دادند و در هاسپیتال این شهر (که بعدها به بیمارستان سنت لارس شهرت مییافت، اما در اصل تیمارستان دربستهای بود) مقیم کردند.
در پروندۀ پزشکی او از جمله میخوانیم: «فردی متوهم و بیاعتنا به رعایت اصول اولیۀ نظافت شخصی... گستاخ و تا حدودی بینزاکت... مشاعر وی گاهی خیلی کُند کار میکند...» مشهورترین روانکاو کشور سوئد، اریک هرملین را معاینه کرد و گفت: «هیچ نوع تیماری قادر نیست اختلالات روانی این بیمار را مداوا کند.» به عبارت دقیقتر، نه دیگر امیدی به شفای بیمار میرفت، نه بیمار دیگر میتوانست به آزادی و ترک تیمارستان امیدی ببندد. تشخیص این مشهورترین روانکاو سوئد در حقیقت چیزی نبود جز یک قتل قضایی در حق اریک هرملین که حال مجبور میشد ٣۵ سال از باقیمانده عمر خود را (از ١٩٠٩ تا ١٩٤٤) در تیمارستان سنت لارس سپری کند.
پزشکان و روانکاوان هرگز موفق نشدند راجع به علل «رفتارهای ناشایست» یا «مشاعر کُند» اریک هرملین به تشخیصی علمی و پایدار برسند. اما اریک هرملین تشخیص خود نسبت به حال و روز پزشک ارشد تیمارستان را بهروشنی بیان میکرد: «مجسمۀ بلاهت و بیسوادی!»
تولد نو
اقامت در تیمارستان سنت لارس نقطۀ پایانی بود بر یک دورۀ زندگی پرماجرا و پرفراز و نشیب، و البته به شدت مخرب. همچنین میتوان گمانه زد که چهبسا اریک هرملین چنین موقعیتی را در قلبش آرزو میکرد و بدش نمیآمد در منزلی آرام گیرد تا در اولین قدم، کرامت خود را بازیابد و سپس فارغ از جمیع توقعات و مسئولیتهای اجتماعی رایج در قرن ٢٠، از همان اتاق تیمارستان واقع در ساحل دریای بالتیک، نقبی بزند به قرون ١٠ و ١٢ و ١٤، به ری و سمرقند و بخارا، به شیراز و بغداد و دمشق، به کوی و برزنهای هزار و یک شبی مشرقزمین؛ فقط به سودای گشودن اسرار سربهمهر عرفان پارسی. او حال در آستانۀ دهۀ پنجم زندگی میرفت تا از نو زاده شود و تیمارستان را به پربارترین عرصۀ زندگی خویش تبدیل کند.
اریک هرملین دست به قلم شد. ابتدا مقالههای بلند نوشت و به بحث راجع به موضوعات روز اجتماعی پرداخت؛ همه از زاویۀ دید یک محافظهکار وطنپرست و پروآلمانی - تقریباً در راستای همان مشی سیاسی برادرش. به این ترتیب، تعدادی مقاله در روزنامههای دستراستی به چاپ رساند، اما کمکم از این کار دست کشید و در عوض، کولهبار سفرهای دورش را، همانی را که پر بود از گلها و شاپرکهای بوستانهای دور ونزدیک، آن را گشود و دیگر رسالت خود دید که مابقی عمر را وقف تفسیر و ترجمۀ آثار عرفانی ملل مختلف کند. کار را با ترجمۀ آثار متفکران مسیحی مانند یاکوب بوهم و امانوئل اسودبورگ آغاز کرد و بعد رفت سراغ سعدی، بعد سراغ حسین آزاد، بعد سراغ محمود شبستری، بعد سراغ خیام...
En shaikh sade till en sköka: »Du är drucken;
Hvart ögonblick är du, fotbunden, liggande i ett nytt nät.«
Hon svarade: »O Shaihk! Jag är allt hvad du säger;
Men du, är du allt hvad du ger dig ut för (att vara)?«
Hvart ögonblick är du, fotbunden, liggande i ett nytt nät.«
Hon svarade: »O Shaihk! Jag är allt hvad du säger;
Men du, är du allt hvad du ger dig ut för (att vara)?«
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی،
هر لحظه به دام دیگری پا بستی؛
گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم،
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
هر لحظه به دام دیگری پا بستی؛
گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم،
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
اریک هرملین از سال ١٩١٣ تا ١٩٤٣ جمعاً ٤٢ جلد ترجمۀ آثار عرفانی انتشار داد که از آن میان، ٢٨ جلد، مشتمل بر ١٠٠٠٠ صفحه، اشعار پارسی بودند.
او عادت داشت بهوقت پوشاندن جامۀ پاک و برازندۀ انجیل کارل دوازدهم به تن «اشعار مقدس و قدیمی پارسی»، واژه به واژه، عبارت به عبارت، ترجمه کند تا حتیالمقدور امانتدار خوبی باشد. ضمناً در گزینش نسخههای مرجع فوقالعاده دقت و وسواس بهخرج میداد.
اریک هرملین ٣١ سال تمام فقط ترجمه کرد و هرازگاهی با فروش مقداری از املاک خود، به واسطۀ برادرش، پولی فراهم آورد و ترجمههایش را به زیور طبع آراست. شمار تیراژها بالا نبود: بین ٤٠٠ تا ۵٠٠ تیراژ. هیچ منتقدی ابداً حاضر نشد نقدی بر ترجمههای او بنویسد. تعداد کمی از ترجمهها به فروش رفتند. در فقدان منتقد و مشتری، اریک هرملین چارهای ندید جز اینکه خودش به خودش جایزه بدهد: پس از هر بار که ترجمهای قطور به چاپ میرساند، از تیمارستان میگریخت، میگریخت به آن سوی آبهای بالتیک، به شهر کپنهاگ، و چند روز پیاپی نوشخواری مفصل میکرد. مجموعاً شانزده دفعه فقط به چنین مناسبتهایی گریخت؛ شانزده گریز در ازای ١٠٠٠٠ صفحه اشعار عارفانۀ پارسی، از سعدی و خیام و مولانا و عطار و نظامی و سناعی و چند تن دیگر. اشعار حماسی فردوسی نیز ترجمه کرد، اما شگفتا که هرگز به غزلهای حافظ نزدیک نشد. با نگاهی گذرا به فهرست ترجمههای اریک هرملین درمییابیم که نام حافظ دراین فهرست بالابلند به چه شکل عجیب و غریبی غایب است.
* سعدی، بوستان، ١٩١٨
* نغمههای پارسی، حسین آزاد، گزیدۀ گلزار معرفت و صبح امید، ١٩٢١
* محمود شبستری، گلشن راز، ١٩٢٦
* رباعیات عمر خیام، ١٩٢٨
* سنایی، حدیقةالحقیقه، ١٩٢٨
* بیدپای، حکایات برگزیده، انوار سهیلی، ١٩٢٩
* شیخ عطار، پندنامه (جلد اول)، ١٩٢٩
* شیخ عطار، پندنامه (جلد دوم)، ١٩٢٩
* شیخ عطار، منطقالطیر (جلد اول)، ١٩٢٩
* شیخ عطار، منطقالطیر (جلد دوم)، ١٩٢٩
* شیخ عطار، تذکرةالاولیا (جلد اول)،١٩٣١
* فردوسی، شاهنامه، ١٩٣١
* شیخ عطار، تذکرةالاولیا (جلد دوم)، ١٩٣٢
* شیخ نظامی، سکندرنامه، ١٩٣٣
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد اول)، ١٩٣٣
* نغمههای پارسی (جلد اول)، مثنوی، مولانا جلالالدین، دفتر چهارم، ابیات ١٣۵٧ - ١٩٣٤،١٢٦٣
* نغمههای پارسی (جلد دوم)، مثنوی، مولانا جلالالدین، دفتر چهارم، ابیات ٢٠٢٩ - ١٩٣٤،١٣۵٨
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد دوم)، ١٩٣۵
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد سوم)، ١٩٣۵
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد چهارم)، ١٩٣٦
* حکایت آن سه ماهی، کلیله (جلد اول)، ١٩٣٧
* حکایت آن سه ماهی، مثنوی، مولانا جلالالدین، دفتر پنجم، ابیات ٢٣١٢ - ٢٢٠٢، ١٩٣٧
* کلیله (جلد اول)، ١٩٣٨
* شیخ عطار، تذکرةالاولیا (جلد سوم)، ١٩٣٩
* کلیله (جلد دوم)، ١٩٣٩
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد پنجم)، ١٩٣٩
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد ششم)، ١٩٣٩
* کلیله (جلد سوم)، ١٩٤٢
* راجع به ملائک و شیاطین نزد آدمی، گزیدههای مثنوی، ١٩٣٩
* شیخ عطار، تذکرةالاولیا (جلد چهارم)، ١٩٤٣
باید افزود که اریک هرملین یک بیمار مطیع و نمونه نبود. او به آسانی - به خصوص در ابتدای ورودش به تیمارستان - با پزشکان و کارمندان و سایر بیماران مسئله پیدا میکرد و میگریخت. و هر بار پس ازکوتاهمدتی به تیمارستان بازش میگرداندند، آن هم در حالی که از مصرف بیرویۀ الکل بیهوش و بدحال بود. او به هر روی، به یمن ثروت و اعتبار موروثی، یک بیمار ویژه و برخوردار از مزایای ویژه در تیمارستان سنت لارس بهشمار میرفت. دو اتاق در اختیار داشت. یکی از آنها را کرده بود اتاق کار و کتابخانه. کتابها را معمولاً میخرید، چون به عنوان یک بیمار روانی حق نداشت از کتابخانۀ دانشگاه لوند قرض بگیرد. از این رو، با اغلب ناشران و کتابداران درجه یک اروپا در تماس بود. بنگرید طنز تاریخ را که کتابخانۀ دانشگاه لوند اکنون - ٦٦ سال پس از مرگ دیوانهای که از حق قرض کتاب محروم بود - به خود میبالد که میراثدار بخش اعظم کتابهای متعلق به آن دیوانه است. دانشجویان رشتۀ ادبیات و فلسفه دانشگاه نیز از این موهبت برخوردارند که با برداشتن چندین واحد هرملینشناسی، با سبک ادبی آن دیوانه آشنا شوند.
اریک هرملین ٣١ سال تمام فقط ترجمه کرد و هرازگاهی با فروش مقداری از املاک خود، به واسطۀ برادرش، پولی فراهم آورد و ترجمههایش را به زیور طبع آراست. شمار تیراژها بالا نبود: بین ٤٠٠ تا ۵٠٠ تیراژ. هیچ منتقدی ابداً حاضر نشد نقدی بر ترجمههای او بنویسد. تعداد کمی از ترجمهها به فروش رفتند. در فقدان منتقد و مشتری، اریک هرملین چارهای ندید جز اینکه خودش به خودش جایزه بدهد: پس از هر بار که ترجمهای قطور به چاپ میرساند، از تیمارستان میگریخت، میگریخت به آن سوی آبهای بالتیک، به شهر کپنهاگ، و چند روز پیاپی نوشخواری مفصل میکرد. مجموعاً شانزده دفعه فقط به چنین مناسبتهایی گریخت؛ شانزده گریز در ازای ١٠٠٠٠ صفحه اشعار عارفانۀ پارسی، از سعدی و خیام و مولانا و عطار و نظامی و سناعی و چند تن دیگر. اشعار حماسی فردوسی نیز ترجمه کرد، اما شگفتا که هرگز به غزلهای حافظ نزدیک نشد. با نگاهی گذرا به فهرست ترجمههای اریک هرملین درمییابیم که نام حافظ دراین فهرست بالابلند به چه شکل عجیب و غریبی غایب است.
* سعدی، بوستان، ١٩١٨
* نغمههای پارسی، حسین آزاد، گزیدۀ گلزار معرفت و صبح امید، ١٩٢١
* محمود شبستری، گلشن راز، ١٩٢٦
* رباعیات عمر خیام، ١٩٢٨
* سنایی، حدیقةالحقیقه، ١٩٢٨
* بیدپای، حکایات برگزیده، انوار سهیلی، ١٩٢٩
* شیخ عطار، پندنامه (جلد اول)، ١٩٢٩
* شیخ عطار، پندنامه (جلد دوم)، ١٩٢٩
* شیخ عطار، منطقالطیر (جلد اول)، ١٩٢٩
* شیخ عطار، منطقالطیر (جلد دوم)، ١٩٢٩
* شیخ عطار، تذکرةالاولیا (جلد اول)،١٩٣١
* فردوسی، شاهنامه، ١٩٣١
* شیخ عطار، تذکرةالاولیا (جلد دوم)، ١٩٣٢
* شیخ نظامی، سکندرنامه، ١٩٣٣
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد اول)، ١٩٣٣
* نغمههای پارسی (جلد اول)، مثنوی، مولانا جلالالدین، دفتر چهارم، ابیات ١٣۵٧ - ١٩٣٤،١٢٦٣
* نغمههای پارسی (جلد دوم)، مثنوی، مولانا جلالالدین، دفتر چهارم، ابیات ٢٠٢٩ - ١٩٣٤،١٣۵٨
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد دوم)، ١٩٣۵
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد سوم)، ١٩٣۵
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد چهارم)، ١٩٣٦
* حکایت آن سه ماهی، کلیله (جلد اول)، ١٩٣٧
* حکایت آن سه ماهی، مثنوی، مولانا جلالالدین، دفتر پنجم، ابیات ٢٣١٢ - ٢٢٠٢، ١٩٣٧
* کلیله (جلد اول)، ١٩٣٨
* شیخ عطار، تذکرةالاولیا (جلد سوم)، ١٩٣٩
* کلیله (جلد دوم)، ١٩٣٩
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد پنجم)، ١٩٣٩
* مولانا جلالالدین، مثنوی (جلد ششم)، ١٩٣٩
* کلیله (جلد سوم)، ١٩٤٢
* راجع به ملائک و شیاطین نزد آدمی، گزیدههای مثنوی، ١٩٣٩
* شیخ عطار، تذکرةالاولیا (جلد چهارم)، ١٩٤٣
باید افزود که اریک هرملین یک بیمار مطیع و نمونه نبود. او به آسانی - به خصوص در ابتدای ورودش به تیمارستان - با پزشکان و کارمندان و سایر بیماران مسئله پیدا میکرد و میگریخت. و هر بار پس ازکوتاهمدتی به تیمارستان بازش میگرداندند، آن هم در حالی که از مصرف بیرویۀ الکل بیهوش و بدحال بود. او به هر روی، به یمن ثروت و اعتبار موروثی، یک بیمار ویژه و برخوردار از مزایای ویژه در تیمارستان سنت لارس بهشمار میرفت. دو اتاق در اختیار داشت. یکی از آنها را کرده بود اتاق کار و کتابخانه. کتابها را معمولاً میخرید، چون به عنوان یک بیمار روانی حق نداشت از کتابخانۀ دانشگاه لوند قرض بگیرد. از این رو، با اغلب ناشران و کتابداران درجه یک اروپا در تماس بود. بنگرید طنز تاریخ را که کتابخانۀ دانشگاه لوند اکنون - ٦٦ سال پس از مرگ دیوانهای که از حق قرض کتاب محروم بود - به خود میبالد که میراثدار بخش اعظم کتابهای متعلق به آن دیوانه است. دانشجویان رشتۀ ادبیات و فلسفه دانشگاه نیز از این موهبت برخوردارند که با برداشتن چندین واحد هرملینشناسی، با سبک ادبی آن دیوانه آشنا شوند.
زبان و عرفان
اریک هرملین به اغلب زبانهای اروپایی، و از همه بیشتر به لاتین و آلمانی تسلط کامل داشت. در مقام یک زبانشناس، فردی محافظهکار بود. رفرم درستنویسی سال ١٩٠٦ سوئد را به هیچ میانگاشت و کتاب انجیل سال ١٩١٧ را هم چیزی مهمل و پوچ میشناخت. معقتد بود که انسان باید بتواند از ظاهر هر لغت به ذات آن پی ببرد؛ فقط در این صورت میشد به بیان و پیام واقعی الفاظ دست یافت. متن ترجمههای او بس منحصربهفردند؛ منحصربهفرد و آرکائیک و چشمنواز.
طی این همه سال اقامت در تیمارستان، اریک هرملین با هر قدمی که در طریق عرفان برداشت، نگاه خود نسبت به مسائل اجتماعی را نیز تغییر داد. او بهتدریج از ناسیونالیسم خشن بیزاری جست و در عوض به نوعی اومانیسم جهانی گرایش نشان داد. او از اوان جوانی با یهودیان احساس نزدیکی و همدردی میکرد، اما این احساس اکنون شکل و رنگ مذهبی به خود میگرفت. به باور او، یهودیت و مسیحیت و اسلام دارای یک هستۀ مشترک بودند، اما قوم یهود نخستین مردمانی بودند که خداوند با آنان به سخن نشست. از این رو، زبان عبری جایگاهی ویژه نزد اریک هرملین پیدا میکرد. لابد به انگیزۀ سردرآوردن از سخنان خداوند با قوم یهود بود که فراگیری زبان عبری را بر خود واجب شمرد و با خاخام کنیسۀ شهر مالمو رشتۀ الفت تاباند. خاخام بهطور منظم به تیمارستان میآمد و به رفیق دیونهاش عبری میآموخت.
یکی دیگر از عادات اریک هرملین این بود که در حاشیۀ ترجمههایش راجع به موضوعات مربوطه - چنانچه مهم بودند - اظهارنظر کند. او در نوشتههای خود، یهودیان آواره را با کلمات مهرآمیز مینوازید و یهودستیزان را با الفاظ تند به باد انتقاد میگرفت، علیالخصوص یهودستیزان وابسته به نازیسم آلمانی را. او پس از واقعۀ شب بلور یا شب کریستال (شب بین نهم و دهم نوامبر ١٩٣٨) آدولف هیتلر را یک «قاتل آتشافروز» نامید.
اریک هرملین به اغلب زبانهای اروپایی، و از همه بیشتر به لاتین و آلمانی تسلط کامل داشت. در مقام یک زبانشناس، فردی محافظهکار بود. رفرم درستنویسی سال ١٩٠٦ سوئد را به هیچ میانگاشت و کتاب انجیل سال ١٩١٧ را هم چیزی مهمل و پوچ میشناخت. معقتد بود که انسان باید بتواند از ظاهر هر لغت به ذات آن پی ببرد؛ فقط در این صورت میشد به بیان و پیام واقعی الفاظ دست یافت. متن ترجمههای او بس منحصربهفردند؛ منحصربهفرد و آرکائیک و چشمنواز.
طی این همه سال اقامت در تیمارستان، اریک هرملین با هر قدمی که در طریق عرفان برداشت، نگاه خود نسبت به مسائل اجتماعی را نیز تغییر داد. او بهتدریج از ناسیونالیسم خشن بیزاری جست و در عوض به نوعی اومانیسم جهانی گرایش نشان داد. او از اوان جوانی با یهودیان احساس نزدیکی و همدردی میکرد، اما این احساس اکنون شکل و رنگ مذهبی به خود میگرفت. به باور او، یهودیت و مسیحیت و اسلام دارای یک هستۀ مشترک بودند، اما قوم یهود نخستین مردمانی بودند که خداوند با آنان به سخن نشست. از این رو، زبان عبری جایگاهی ویژه نزد اریک هرملین پیدا میکرد. لابد به انگیزۀ سردرآوردن از سخنان خداوند با قوم یهود بود که فراگیری زبان عبری را بر خود واجب شمرد و با خاخام کنیسۀ شهر مالمو رشتۀ الفت تاباند. خاخام بهطور منظم به تیمارستان میآمد و به رفیق دیونهاش عبری میآموخت.
یکی دیگر از عادات اریک هرملین این بود که در حاشیۀ ترجمههایش راجع به موضوعات مربوطه - چنانچه مهم بودند - اظهارنظر کند. او در نوشتههای خود، یهودیان آواره را با کلمات مهرآمیز مینوازید و یهودستیزان را با الفاظ تند به باد انتقاد میگرفت، علیالخصوص یهودستیزان وابسته به نازیسم آلمانی را. او پس از واقعۀ شب بلور یا شب کریستال (شب بین نهم و دهم نوامبر ١٩٣٨) آدولف هیتلر را یک «قاتل آتشافروز» نامید.
بیآنکه بخواهیم حرکت اریک هرملین از کژراه اعتیاد به جادۀ عرفان را تا حد نوعی خودروانکاوی فرو بکاهیم، باز هم می توان ادعا کرد که آراء و افکار بهجا مانده از او در ترجمهها و حاشیهها، همه بازتابندۀ تجربیات زندگی خود او، یا لااقل مکاشفات اخلاقگرایانۀ ملهم از اعتیاد او به الکل، هستند.
شیطان و شراب
عرفان در قالب هر دین و مذهبی که تجلی کند، در همه حال نوعی تلاش پیوسته است از سوی انسان برای نیل به وحدت و یگانگی، به ایجاد نوعی پیوند اسرارآمیز با خداوند از طریق راز و نیاز. این پیوند اسرارآمیز همواره برای هرملین مسئلهآفرین بود. او در هر فرصتی، پیرامون این پیوند حاشیهنویسیهای مفصل میکرد و هرگز کتمان نمیکرد که با پذیرش بی چون و چرای چنین پیوندی مشکل دارد. او با ارجاع به عمرخیام مینویسد: «خداوندا، تو هستی من، و اصلاً خود من هستی.»
اریک هرملین تقریباً در تمام ترجمههای خود به مقولۀ واحدی میپردازد که به عقیدۀ او، خدا و انسان را از یکدیگر دور میسازد و آن مقوله، شخصیت انسان، یا به بیان خود او، منیت انسان است. منیت میتواند از جمله نزد «یک محقق دانا و عالم» خود را اینگونه تجلی دهد که او بکوشد خدا را با معیارهای خود بسنجد، یا که خود را برتر از سایر انسانها فرض کند. بنابراین، منیت یک جنبۀ زشت و شیطانی بشریت است. شیطان نزد اریک هرملین موجودی ذهنی و نمادین نیست، بلکه موجودی است عینی و واقعی. از همین رو، او هرگز نتوانست با متکلمان و الهیون مذهب پروتستان، که یک مسیحیت منهای شیطان آرزو میکردند، همرأی و همنظر باشد.
شراب نیز در ترجمههای اریک هرملین جایگاهی بغرنج دارد. او مینویسد: «محمود شبستری عارف و شاعر قرن ١٤، در دیوان گلشن راز به پانزده پرسش مرتبط با زندگی پاسخ داده است. چهاردهمین پرسش او این است: شراب و چراغ و زیبایی چیستاند؟ جملۀ "به میخانه وارد شو!" به چه معناست؟ محمود سپس تعدادی پاسخ ارائه میدهد، از جمله اینکه: شراب و چراغ و زیبایی جنبههای ظهور حقیقتاند، زیرا حقیقت به اشکال مختلف ظهور میکند. محمود در غزل دیگری میگوید: بنوش، شراب بنوش و خویشتن خویش را از منیت رها ساز!»
عرفان در قالب هر دین و مذهبی که تجلی کند، در همه حال نوعی تلاش پیوسته است از سوی انسان برای نیل به وحدت و یگانگی، به ایجاد نوعی پیوند اسرارآمیز با خداوند از طریق راز و نیاز. این پیوند اسرارآمیز همواره برای هرملین مسئلهآفرین بود. او در هر فرصتی، پیرامون این پیوند حاشیهنویسیهای مفصل میکرد و هرگز کتمان نمیکرد که با پذیرش بی چون و چرای چنین پیوندی مشکل دارد. او با ارجاع به عمرخیام مینویسد: «خداوندا، تو هستی من، و اصلاً خود من هستی.»
اریک هرملین تقریباً در تمام ترجمههای خود به مقولۀ واحدی میپردازد که به عقیدۀ او، خدا و انسان را از یکدیگر دور میسازد و آن مقوله، شخصیت انسان، یا به بیان خود او، منیت انسان است. منیت میتواند از جمله نزد «یک محقق دانا و عالم» خود را اینگونه تجلی دهد که او بکوشد خدا را با معیارهای خود بسنجد، یا که خود را برتر از سایر انسانها فرض کند. بنابراین، منیت یک جنبۀ زشت و شیطانی بشریت است. شیطان نزد اریک هرملین موجودی ذهنی و نمادین نیست، بلکه موجودی است عینی و واقعی. از همین رو، او هرگز نتوانست با متکلمان و الهیون مذهب پروتستان، که یک مسیحیت منهای شیطان آرزو میکردند، همرأی و همنظر باشد.
شراب نیز در ترجمههای اریک هرملین جایگاهی بغرنج دارد. او مینویسد: «محمود شبستری عارف و شاعر قرن ١٤، در دیوان گلشن راز به پانزده پرسش مرتبط با زندگی پاسخ داده است. چهاردهمین پرسش او این است: شراب و چراغ و زیبایی چیستاند؟ جملۀ "به میخانه وارد شو!" به چه معناست؟ محمود سپس تعدادی پاسخ ارائه میدهد، از جمله اینکه: شراب و چراغ و زیبایی جنبههای ظهور حقیقتاند، زیرا حقیقت به اشکال مختلف ظهور میکند. محمود در غزل دیگری میگوید: بنوش، شراب بنوش و خویشتن خویش را از منیت رها ساز!»
پایان راه
گفتیم که هیچ منتقد ادبی ابداً حاضر نشد در زمان حیات اریک هرملین نقدی بر ترجمههای او بنویسد. اما ناشناختگی نزد عوام، ذرهای از نفوذ بر نخبگان نمیکاهد. تاکنون چهار نسل از شعرای بهنام سوئد از منبع فیض اریک هرملین سیراب شدهاند. یلمار گولبری، اریک لیندگرن، آکسل لیفنر، یوستا اوسوالد، گونار اکهلوف، کارل ونهبری، و ویلهلم اکهلوند همه غولهای ادبیات شعری سوئد بهشمار میروند و همه نیز از اصحاب هرملین، یا هرملینی محسوب میشوند.
بهرغم تأثیر بهسزای شعر و ادب پارسی بر سرنوشت اریک هرملین، او هرگز به ایران سفر نکرد. زبان پارسی را در دوران خدمت در ارتش بریتانیا در هندوستان فرا گرفت و در دوران اقامت در تیمارستان سنت لارس بود که به آن عمق و بُعد بخشید. در سال ١٩٤٣ تقدیرنامهای به دست او رسید از سوی سفارت ایران در استکهلم. سفیر ایران به ملاقات او رفت و چند روز بعد طی مراسمی رسمی در کتابفروشی معروف آکادمی در شهر لوند، نشان شیر و خورشید دولت ایران به اریک هرملین اهدا شد. من نگارنده اگر جای سفیر بودم، زیرگوشی هم که شده از آن دیوانۀ مشهور اسکاندیناوی میپرسیدم: «چرا هرگز از حافظ ترجمه نکردی؟ این چه رازی است؟»
در سالهای اخیر شاهد آنیم که اسلامگرایان متعصب و بیگانه با هر نوع فلسفۀ مداراجو، دست بهکار جعل تاریخ شدهاند میکوشند شیفتگی اریک هرملین نسبت به عرفان پارسی را به سود خود مصادره کنند و از او یک مجسمۀ مبهوت و مسلمان بتراشند، تو گویی که او با تشرف به دین حنیف به رستگاری رسید. و این کذب محض است و حقیقت جز این نیست که او همیشه یک عارف مسیحی باقی ماند و همواره - چه بعضی را خوش آید، چه نیاید - باور داشت که خداوند نخستین بار با قوم یهود به سخن نشست، منتها بنا به رسالت صلحطلبانهای که برای خود قائل بود، ترجیح میداد فاصلۀ میان ادیان ابراهیمی را نادیده انگارد و پیروان این سه دین و سایر ادیان را به آشتی با یکدیگر فراخواند. تردیدی نیست که او اگر امروز زنده بود، داوریاش راجع به هر رهبر و رئیسجمهور و نخستوزیر جنایتکاری، اعم از یهودی و مسیحی و هندو و بودایی و سنی و شیعی و سوسیالیست و آتئیست، دقیقاً همانی میبود که راجع به آدولف هیتلر بود: قاتل آتشافروز.
در این صد و پنجاهمین سالگرد تولد اریک هرملین، جای یک بررسی جامع ازروزگار و ترجمههای او در محافل پارسیزبان خیلی خالی است. بار رفع این نقصیه بر دوش ما ایرانیها سنگینی میکند. سخت امیدوار باشیم که کسی با بنیۀ علمی کافی و رها از هرگونه تعصب ایدئولوژیک یا الهی، هر چه زودتر آستین همت بالا زند و اریک هرملین را به پارسیزبانان بشناساند، همانطور که او گنجینههای ادب پارسی را به اروپاییان، بهویژه مردم شمال اروپا شناساند. شاید روزی دانستیم که چرا او از حافظ ترجمه نکرد.
بارون اریک هرملین، پدرخواندۀ شعر و ادب پارسی در اسکاندیناوی، در هشتم نوامبر ١٩٤٤ در سن ٨٤ سالگی در تیمارستان سنت لارس دیده بر جهان فروبست. نامش بلند و یادش عزیز باد!
منابع:
گفتیم که هیچ منتقد ادبی ابداً حاضر نشد در زمان حیات اریک هرملین نقدی بر ترجمههای او بنویسد. اما ناشناختگی نزد عوام، ذرهای از نفوذ بر نخبگان نمیکاهد. تاکنون چهار نسل از شعرای بهنام سوئد از منبع فیض اریک هرملین سیراب شدهاند. یلمار گولبری، اریک لیندگرن، آکسل لیفنر، یوستا اوسوالد، گونار اکهلوف، کارل ونهبری، و ویلهلم اکهلوند همه غولهای ادبیات شعری سوئد بهشمار میروند و همه نیز از اصحاب هرملین، یا هرملینی محسوب میشوند.
بهرغم تأثیر بهسزای شعر و ادب پارسی بر سرنوشت اریک هرملین، او هرگز به ایران سفر نکرد. زبان پارسی را در دوران خدمت در ارتش بریتانیا در هندوستان فرا گرفت و در دوران اقامت در تیمارستان سنت لارس بود که به آن عمق و بُعد بخشید. در سال ١٩٤٣ تقدیرنامهای به دست او رسید از سوی سفارت ایران در استکهلم. سفیر ایران به ملاقات او رفت و چند روز بعد طی مراسمی رسمی در کتابفروشی معروف آکادمی در شهر لوند، نشان شیر و خورشید دولت ایران به اریک هرملین اهدا شد. من نگارنده اگر جای سفیر بودم، زیرگوشی هم که شده از آن دیوانۀ مشهور اسکاندیناوی میپرسیدم: «چرا هرگز از حافظ ترجمه نکردی؟ این چه رازی است؟»
در سالهای اخیر شاهد آنیم که اسلامگرایان متعصب و بیگانه با هر نوع فلسفۀ مداراجو، دست بهکار جعل تاریخ شدهاند میکوشند شیفتگی اریک هرملین نسبت به عرفان پارسی را به سود خود مصادره کنند و از او یک مجسمۀ مبهوت و مسلمان بتراشند، تو گویی که او با تشرف به دین حنیف به رستگاری رسید. و این کذب محض است و حقیقت جز این نیست که او همیشه یک عارف مسیحی باقی ماند و همواره - چه بعضی را خوش آید، چه نیاید - باور داشت که خداوند نخستین بار با قوم یهود به سخن نشست، منتها بنا به رسالت صلحطلبانهای که برای خود قائل بود، ترجیح میداد فاصلۀ میان ادیان ابراهیمی را نادیده انگارد و پیروان این سه دین و سایر ادیان را به آشتی با یکدیگر فراخواند. تردیدی نیست که او اگر امروز زنده بود، داوریاش راجع به هر رهبر و رئیسجمهور و نخستوزیر جنایتکاری، اعم از یهودی و مسیحی و هندو و بودایی و سنی و شیعی و سوسیالیست و آتئیست، دقیقاً همانی میبود که راجع به آدولف هیتلر بود: قاتل آتشافروز.
در این صد و پنجاهمین سالگرد تولد اریک هرملین، جای یک بررسی جامع ازروزگار و ترجمههای او در محافل پارسیزبان خیلی خالی است. بار رفع این نقصیه بر دوش ما ایرانیها سنگینی میکند. سخت امیدوار باشیم که کسی با بنیۀ علمی کافی و رها از هرگونه تعصب ایدئولوژیک یا الهی، هر چه زودتر آستین همت بالا زند و اریک هرملین را به پارسیزبانان بشناساند، همانطور که او گنجینههای ادب پارسی را به اروپاییان، بهویژه مردم شمال اروپا شناساند. شاید روزی دانستیم که چرا او از حافظ ترجمه نکرد.
بارون اریک هرملین، پدرخواندۀ شعر و ادب پارسی در اسکاندیناوی، در هشتم نوامبر ١٩٤٤ در سن ٨٤ سالگی در تیمارستان سنت لارس دیده بر جهان فروبست. نامش بلند و یادش عزیز باد!
منابع:
Calr-Göran Ekerwald, DN, juli 1992
Erik Hermelin, Ordfront, 4, 1993
Persisk balsam, DN, 2007
Eric Hermelin – »hospitalshjonet« som översatte persisk poesi, Lars Sjöstrand, 2008
Erik Hermelin, Ordfront, 4, 1993
Persisk balsam, DN, 2007
Eric Hermelin – »hospitalshjonet« som översatte persisk poesi, Lars Sjöstrand, 2008
درود بر شما
پاسخحذفممنون از گزارش جامع شما بابت معرفی ایران دوستی چون بارون اریک هرملین.
صد افسوس بر ما که به جای گرامی داشتن چنین ایران دوستانی باید خاطره شب زفاف محمد و خر سواری اش و مرگ و تولد دهها عربی که نتها دوست ایران نبودند بلکه دشمن ایرانیت ما بودند را هر سال برگزرا کنیم .
و متاسفم که تا کنون با سوابق اریک هرملین اشنا نبودم .
داریوش عزیز، خوشحالم که پسندیدی. راستش اخیراً بر حسب تصادف گذرم افتاد به روستایی درنزدیکی زادگاه اریک هرملین. برام خیلی جالب بود. بعد احساس کردم که دینی روی دوشم افتاده که باید ادا شود. شنیده بودم که در بارۀ او چیزهایی به فارسی نوشته شده، اما هر چه گشتم چیزی نیافتم. این بود که نشستم و این مطلب را آماده کردم
پاسخحذفعجبا لطیف جان عزیز سلام خوشحالم که بلاگ دارید من فکر می کنم یک بار پیش از این اینجا آمدم ولی نمی دونتم از شماست
پاسخحذف۱۰۰٪ مطلب رو می خونم خیلی ممنونم که از خودتون خبری دادید چون در فیس بوک هم نیستید انگار دیگه؟!!