۱۳۹۰ آذر ۲۹, سهشنبه
دادخواهی رضا پهلوی و سکوت بلندگوهای سوپر سبز
۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه
نامه سرگشاده به «کلمه» در بارۀ سیاست کامنتگذاری در این سایت
۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه
سخن کبری با خدا: خوش گوزیدی قدم خیر، لاق ریش مبارک!
«شکر تلخ»
جعفر شهری
سال ١٢٩٩. کبری و دو فرزند خردسال او به اصرار شوهر از تهران به مشهد رفتهاند. شوهر پس از مدتی هر سه را بیسرپرست رها کرده و شتافته پی مرام قلندری. فقر، غریبی، گرسنگی، بیماری، بیدوایی، سرما، هوسرانی مردها...! سختیهای زندگی دارد کبری را از پا درمیآورد. در این گیر و دار، زهرا، خواهر کبری، شبی درب اتاق استجاری او را میکوبد. زهرا بر اثر ابتلا به ویروس سیفلیس تقریباً کور است. تعریف میکند که ویروس توسط شوهر به او سرایت کرده و سپس، همان شوهر، او را فریب داده و گفته با کاروان راهی مشهد شویم. و شوهر نهایتاً زهرا را تنها و دست خالی در وسط بیابان رها کرده و گریخته. [توضیح صاحب وبلاگ «آمد و رفت»]
ادامۀ داستان به قلم جعفر شهری:
کبری وقتی این داستان را از زهرا شنید چنانکه گویی یکمرتبه عقل خود را از دست داده دچار جنونی آنی شده باشد سر به اسمان کرده مثل آنکه خد را در سوراخ عرقچین طاق زیرزمینش مینگرد با او به گفتگو برآمد:
آخه خدایی که از ترس کونت خودتو زیر هف سرپوش لانجین قایم کردی و مث زنای ننگزده هیچوخ جامکان معلومی واسه خودت نمیتونی معلوم کنی، چی بهت بگم که بهت بربخوره؟ اگه مردی و راس میگی بیا پایین تا حقتو کف دسست بذارم.
ای به کلۀ پدرشون که تورو میگن کریم و رحیم و ارحمالراحمین. این رسم کریمی و رحیمی و ارحمالراحمینیه که این اسمارو دسسه کردی و اینام اسمه راسراسیه که مث یه مش قلدر بی هنر رو خودت گذوشتی؟
برو بندهداری رو یاد بگیر بعد بیا این گندهگوزیا رو بکن و این اسم و القابارو رو خودت بذار. مردوم اسیری نیگر میدارن، غیرتشون قبول نمیکنه اینجوری که تو بندهداری میکنی باهاشون رفتار بکنن. برو پی کارت خجالت بکش!
پدرسوختهها هی میگن حرف نزن شکر کن، آخه به چیچیت شکر کنم که دلم نسوزه، تو که پدر مارو روبروز بیشتر داری درمیاری، یارو قوزیه تعریف خدا رو میکرد یکی بهش گفت خیلی قد و بالای رعنا بهت داده، پشتیشم میکنی؟ توام مارو خیلی بزرگی و خدایی واسمون کردی چیزی بهت نگیم هیچچی، تعریفتم بکنیم؟ خوش گوزیدی قدم خیر، لاق ریش مبارک!
آخه توام همه زور و پهلوونیتو واسه ما یه مشت زن و بچه ضعیفه خاک بر سر آوردی، کس دیگه نبود سراغش بری؟
تگر اومد سر کچلو رو شیکس، رف دسسه هونگو آورد به تگر گفت اگه خیلی مردی و قلچماقی سر دسسه هونگو بشکن. توام خیلی مردی زورتو واسه گردن کلفتا بکار ببر ما که زوری نداریم.
تو فقط از خدایی اینو عقلت رسیده که خودتو بری قایم بکنی مفتشاتو دادی واست خبر آوردن که اگه خودتو آفتابی کنی هر تیکه چنجه گوشتت زیر دندون یه نفر میره. اگه غیرت داری نمیترسی بیا پایین خودتو نشون بده تا ببینی همین زن لچک بسر چطوری خشتکتو جر بدم وارونه سرت بکشم، ها پس چرا جرأت نمیکنی؟
با هر کی حرف میزنی میگه صبر کن خدا صابرونو دوس داره. آخه پدرپدرسگا دیگه چه جوری صبر کنم، بیاین من یه سیخ داغ تو چشتون میکنم ببینم میتونین صبر بکنین. به عمر، به عثمون، به ابابک، اگه حضرت ذکریام قد من زجر کشیده باشه که این همه تعریفشو میکنن، یهدفه ارهش کردن راحت شد، کی انقد مکافات کشید و اون یکی ایوب تو لنگ زنش خندید، با اون همه ناز و نعمت و غلام و کنیز و خدم و حشم و گاو و گوسفند و مال و زندگی دو روز ناخوش شد گفت صبر میکنم و صد ساله پونصد ساله دارن صبرشو به رخ ما میکشن. صبرو من بیچاره کردم و دارم میکنم که اون وضع تا حالام بوده و اینم مال امروزم که سر این سیاهزمستونی نه زیرانداز دارم نه روانداز و نه توونوئی اینکه بتونم شیکم بچههامو سیر بکنم، اینم قوزبالاقوزم بود که آخرسر رو کولم اومد.
اصلاً من میخوام بدونم کدوم پدرسگ میگه خدا عادله و ظالم نیس و این عدلش کجاس که هیشکی نمیبینه و همین طورم تعریفشو میکنن و این کجای عدله که یکی ده هزار تا پارچه آبادی داشته باشه و یکی یه کفدس نون جو نداشته باشه عوض شیر قاطی آب کنه تو گلوی بچۀ آش و لاشش بکنه.
حالا ما از خودمون میگذریم که بگیم لابد کاری کردیم که باید عقوبت پس بدیم، آخه اینو بگو ببینم چه جور عدلیه که یه بچۀ معصومو که هیچ گناهی به هیچ مذهبی نداشته غیر اینی که بدنیا اومده اینجور علیل و زمینگیر کنی و از هر طرفم در دنیا رو به روش ببندی که یه شبی نباشه خرج حکیمدواش بکنن و این کجای روزی رسونیه که از یه قطره شیرام واسش دریغ بکنی و عرضهشم نداشته باشی یه فرجی براش برسونی؟
این حکایتارو بیخودی واست دُرس نمیکنن که یارو یه دسمال آرت با هزار آبروریزی قرض کرده بود و میگفت خدایا گرهی از کارم وا بکن، تو سر جوب آب که رسید اومد رد بشه گره دسمالشو وا کردی و آرتاشو به آب دادی. و حکایت خواهر منم لابد حکایت اون یکی دیگهس که پای کو وایساده بود بهت می گفت خدایا این کوهو واسه من طلا کن، هر کیام چیز کم ازت بخواد کورش کن، تو هم فوراً کورش کردی.
حتماً بیچاره خواهرم منو که اون روز بهت گفته خدایا یه روشنایی بکارم برسون یه کمکی به خواهرم بکنم، هنر اون کارو که نداشتی هیچ، بعدم روشنایی چشاشو ازش گرفتی به این روزش انداختی.
برو این حرفارو واسه یه مشت مث خودت بزن که حنات پیششون رنگ داشته باشه. چه کشکی، چه پشمی، چه ضامن روزی و چه روزیرسونی! هر کی حتکش پاره شد دوید نون میخوره، هر کی نشست از گشنگی میمره.
اگه ضامن روزی هستی این چه جور ضمانتیه که روزی صد هزار تا بیشتر و کمتر از گشنگی خالی میمیرن نمیتونی نونشونو برسونی و اگه ضامن روزی بودی چطور تو سال قحطی که خودم با این چشام دیدم نتونستی روزی رسونیتو نشون بدی که این حرفو یواشکی میری لای صفحههای کتابت میزنی.
من دارم خودمو بسلابه میکشم نمیتونم روزیمو از چنگت بیرون بکشم، اونوخ میگی من ضامن روزیام و صب به صب رزق خلایقو قسمت میکنم.
اینو نمیخواد بگی. بگو من روزی رو معلوم کردهم اما باید جون از هف لای درد و دورشون در بره برن پیدا بکنن و حواسشونو جم کنن جلو بیفتن که عقب نمونن، هر کی تونس گیر بیاره خورد هر کی نتونس مُرد همینطوریام که تو جنگ و دعوای زندگی همۀ آدما و جونورا رو تماشا میکنیم.
پس چرا لالمونی گرفتی جواب نمیدی؟ واسه اینه که میبینی درس میگم حرفی نداری بزنی. اگه راس میگی یه موشو میگیرم تو قفس میکنم ببینم از کجا روزیشو میرسونی نمیذاری از گشنگی بمیره، ها ، پس چرا نمیگی باشه؟
یا یه کاری کردی توش موندی دیگه عقلت نمیرسه چهجوری روبراش کنی، یا از اولش همین جوری هر کی هر کی و زوربازار درس کردی که هر کی پدر خودشو و مردومو بیشتر تونس دربیاره بیشتر بتونه گیر بیاره بهتر بتونه ارادهشو رو غلطک بندازه، هر کی نتونس بمونه پاهاشو رو به ذالکهف دراز بکنه به هیچ کار دیگهشم کاری نداری و خودتو کنار کشیدی و مث بیشتر گلهگندهها یه طبقه رو واسه خودت خریدی یک کلوم از این حرفام بهت برنمیخوره و خر خودتو میرونی...
شکر تلخ، چاپ روز، برگهای ٣٩٢ به بعد.
۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه
دو ناسزای «مازندرانی بیسواد» و «تبریزی بیسر و پا» را چه ناکسی ساخت؟
یرواند آبراهامیان در کتاب « ایران بین دو انقلاب» مینویسد:
حال پرسش اینجاست که این دو ناسزا را چه ناکسی ساخت؟
اعلامیۀ «بخوانید و به کار ببندید» که روحالله خمینی آن را در سال ۱۳۲۳ شمسی نوشت، امتداد کتاب «کشفالاسرار» است که در پاسخ به نظرات شریعت سنگلجی و نیز جزوۀ چهل صفحهای «اسرار هزار ساله» اثر علی اکبر حکمیزاده نوشته شده بود.
آمران و عاملان قتل احمد کسروی ادعا کردهاند که فتوای این قتل، علاوه بر آرای امثال حاجآقا حسین قمی و علامه شیخعبدالحسین امینی، بر سخنان روحالله خمینی (در کشف الاسرار) نیز استوار بوده است. خمینی می نویسد:
«جوانان غیرتمند ما... باید با مشت آهنین تخم این ناپاکان را از روی زمین براندازند.»بسماللهالرحمنالرحیم
بخوانید و به کار بندید قالاللهتعالی: قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی
خدای تعالی در این کلام شریف، از سرمنزل تاریک طبیعت تا منتهای سیر انسانیت را بیان کرده و بهترین موعظه هایی است که خدای عالم از میان تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده، این کلمه تنها راه اصلاح در جهان است.
قیام برای خداست که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوههای گوناگون عالم طبیعت رهانده. خلیل آسا در علم الیقین زن- ندای لااحب الافلین زن. قیام لله است که موسی کلیم را با یک عصا به فرعونیان چیره کرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو کشاند. قیام برای خداست که خاتم النبیین صلی الله علیه وله را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بتها را از خانه خدا برانداخت و به جای آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسین او ادنی رساند.
خودخواهی و ترک قیام برای خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران درآورده. قیام برای منافع شخصی است که روح وحدت و برادری را در ملت اسلامی خفه کرده. قیام برای نفس است که بیش از دهها میلیون جمعیت شیعه را به طوری از هم متفرق و جدا کرده که طعمه مشتی شهوت پرست پشت میزنشین شدند.
قیام برای شخص است که یک نفر مازندرانی بیسواد را بر یک گروه چندین میلیونی چیره میکند که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند. قیام برای نفع شخصی است که الان هم چند نفر کودک خیابانگرد را در تمام کشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حکومت داده. قیام برای نفس اماره است که مدارس علم و دانش را تسلیم مشتی کودک ساده کرده و مراکز علم قرآن را مرکز فحشا کرده. قیام برای خود است که موقوفات مدارس و محافل دینی را به رایگان تسلیم مشتی هرزه گرد بی شرف کرده و نفس از هیچ کس در نمیآید.
قیام برای نفس است که چادر عفت را از سر زنهای عفیف مسلمان برداشت و الان هم این امر خلاف دین و قانون در مملکت جاری است و کسی بر علیه آن سخن نمیگوید. قیام برای نفعهای شخصی است که روزنامهها که کالای پخش فساد اخلاق است، امروز هم همان نقشهها را که از مغز خشک رضاخان بی شرف تراوش کرده تعقیب میکنند و در میان توده پخش میکنند.
قیام برای خود است که مجال به بعضی از این وکلای قاچاق داده که در پارلمان بر علیه دین و روحانیت هر چه میخواهند بگویند و کسی نفس نکشد.
هان ای روحانیون اسلامی! ای علمای ربانی! ای دانشمندان دیندار! ای گویندگان آیین دوست! ای دینداران خداخواه! ای خداخواهان حق پرست! ای حق پرستان شرافتمند! ای شرافتمندان وطنخواه! ای وطنخواهان باناموس! موعظت خدای جهان را بخوانید و یگانه راه اصلاحی را که پیشنهاد فرموده بپذیرید و ترک نفعهای شخصی کرده تا به همه سعادتهای دو جهان نائل شوید و با زندگانی شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شوید. انالله فیایام دهرکم نفحاثالافتعر ضوالها.
امروز روزی است که نسیم روحانی الهی وزیدن گرفته و برای قیام اصلاحی بهترین روز است، اگر مجال را از دست بدهید و قیام برای خدا نکنید و مراسم دینی را عودت ندهید، فرداست که مشتی هرزه گرد شهوتران بر شما چیره شوند و تمام آیین و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود کنند.
امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی بیسر و پا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب روحی له- الفدا آن همه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد.
امروز چه عذری در محکمه خدا دارید این چه ضعف و بیچارگی است که شماها را فرا گرفته ای آقای محترم که این صفحات را جمع آوری نمودید و به نظر علمای بلاد و گویندگان رساندید، خوب است یک کتابی هم فراهم آورید که جمع تفرقه آنان را کند و همه آنان را در مقاصد اسلامی همراه کرده، از همه امضا میگرفتید که اگر در یک گوشه مملکت به دین جسارتی میشد، همه یک دل و یک جهت از تمام کشور قیام میکردند.
خوب است دینداری را دست کم از بهائیان یاد بگیرید که اگر یک نفر آنها در یک ده زندگی کند، از مراکز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئی تعدی به او شود، برای او قیام کنند شماها که به حق مشروع خود قیام نکردید، خیره سران بیدین از جای برخاستند و در گوشه زمزمه بیدینی را آغاز کردند، به همین زودی بر شما تفرقه زدهها چنان چیره شوند که از زمان رضاخان روزگارتان سخت تر شود:
وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلی اللّهِ
۱۱شهر جمادیالاولی ۱۳۶۳ [۱۵اردیبهشت ۱۳۲۳] سید روحالله خمینی۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه
و سرانجام... آنان که نه ایران میشناختند، نه خدا
۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه
اصفهانی و اصفهانیزاده - به قلم جمالزاده
حافظ شیراز كه اصلاً اصفهانی است هر چند زندهرود را آب حیات خوانده، شیراز خودشان را به از اصفهان ما دانسته است.
البته وطن دوستی عیب نیست و ما نیز در مقام رفیع او جز اینكه بگوئیم آفرین بر نظر پاك و خطا پوشش باد چارهای نداریم .
خوشبختانه حقیقتشناسان و صاحبدلان با انصاف دیگر را درباره اصفهان مینونشان ما نظر دیگر است. جمالالدین عبدالرزاق حتی در باب خاك آن فرموده:
خرد پی توتیا خاك سپاهان برد
و ناصرخسرو درباره سنگ آن گفته:
كه دانست كافزون شود روشنایی
به چشم اندر از سنگ كوه سپاهان
فخر گرگانی، اصفهانی را «فخر ایران» خوانده است و بزرگان دیگر كه با اصفهان آشنایی و سر و كاری داشتهاند هر یك در مدح و ستایش كلامی آورده كه ورد زبانهاست. یكی گفته:
كه گوید اصفهان نصف جهان است
جهانی گر بود آن اصفهان است
یك نفر دیگر سراییده:
اصفهان نیمه جهان گفتند
نیمی از وصف اصفهان گفتند
و دیگری فرموده:
صفاهان معنی لفظ جهان است
جهان لفظ است و معنی اصفهان است
باز یك نفر دیگر نظر خود را درباره اصفهان بدین قرار بیان داشته است:
اصفهان كاهل جهان جمله مقرند بر آن
كاندر اقلیم جهان شهر معظم نبود
شاعر دیگری كه دلباخته حسن طبیعت بوده جان كلام را در این دو بیت كوتاه آورده است:
لب زندهرود و نسیم بهار
لب دلستان و می خوشگوار
زدل بیخ آنده چنان بركند
كه بیخ ستم خنجر شهریار
و خاقانی از آن دور و دراز پیغام میفرستد كه:
نكهت حور است یا هوای صفاهان
جبهت حور است یا لقای صفاهان
دست خضر چون نیافت چشمه دوباره
كرد تیمم به خاك پاك صفاهان
دیده خورشید چشم درد همی داشت
از حسد خاك سرمه زاری صفاهان
در باب مردم اصفهان هم خوب و بد خیلی حرفها زدهاند ولی آنچه جای تردید نیست و احدی انكار ندارد این است كه مردمی هستند تیزهوش و سختكوش و سادهپوش و زیرك و بذلهگو كه اگر كلاه به سر فلك میگذارند احدی نمیتوان كلاه به سرشان بگذارد. همین اصفهانیها هستند كه اصفهان را ساختهاند و آبادی و رفاه این شهر تاریخی كار امروز رو دیروز نیست و قرنها پیش از صفویه این شهر معمور و آباد بوده است.
پیداست كه مردم تنپرست و بیعار وقتی رفاه مردم اصفهان را میبینند و دستگیرشان میشود كه واقعاً «اصفهانی» به حساب ابجد با «زیرك» یكسان است و اصفهانی هرطور باشد گلیم خود را از آب بیرون میكشد و هرجا باشد ولو از زیر سنگ هم شده پول و آب و نان به دست میآورد، حس حسادتشان میجنبد و آن وقت است كه بنای ریزهخوانی را میگذارند یكی میگوید:
بهشت روی زمین است اصفهان ما
به شرط آنكه تكانش دهند در دوزخ
دیگری میفرماید:
اصفهان جنتی است پر نعمت
هر چه در وی گمان بری شاید
همه چیزش نكوست الا انك
اصفهانی در آن نمییابد
و كمكم به جایی میرسد كه فكر سعادتمندی و سیری و سر و سامان اصفهانیها حتی خواب را به هموطنان تنگچشم حرام میسازد و خوابهای پریشان میبینند و همپایه و همكاسههای خود را در خواب میبینند و ضمیر دل را با آنها در میان میگذارند و در حق مردم اصفهان كه معروف است همواره سی نفر مستجابالدعوه در میان آنها موجود است میگویند:
عارفی شب دید شیطان را به خواب
گفت ای شیطان به حق بوتراب
اصفهانی زاده شاگرد تو نیست
گفت باید پرسید از آن عالیجناب
از قدیمیها میگذریم. ظرفای تهران و بذلهفروشان امروز دارالخلافه هم در مورد تو كوك اصفهانیها رفتن دلیریها میكنند و به اسم تقلید به همه آنان كه مانند بسیاری از خصوصیات دیگر آنها اساساً تقلید بردار نیست حتی كلماتی را كه زیر بردار نیست زیر میدهند و از این زیردادنها چه كیفها كه نمیبرند. میگویند پارچهفروش اصفهانی میگوید:«اومدس، دیدس،پسندیدیس، بردس به حجآقا نشون دادس، حجآقا پسندیدیس، ورداشتس، بردس، پوشیدس. حالا پس آوردس، اوما كوپس نیمیگیریم پس تكلیف ما چیچی یس؟»
اما اصفهانی بدون آنكه اعتنایی به این گستاخیهای بیمزه و هرزگیهای خنك داشته باشد، شب و روز مثل مورچه در نهایت پشتگرمی و توكل سرگرم كار خودش است و مدام محصول دسترنج دهقانان و پیشهوران و كارخانجات خود را در اطراف و اكناف داخله و خارجه با زر و سیم مسكوك مبادله مینماید و شیرۀ خاكآلودی را كه از خار و خاشاك صحراهای خود مثقال به مثقال به دست میآورد، صاف میكند و به صورت شهد لذیذ و گوارایی با بیدمشك و مغزپسته و بادام آمیخته چون مرواریدی كه در صدف پنهان باشد در دل آرد سفید میخواباند و به اسم «گز» در آن قوطیهای چوبی كذایی عكس خودش را هم به روی آن می چسباند و بار بار و خروار خروار به اطراف ایران و جهان میفرستد و دو هزاریهای چرخی و نوتهای علیهالسلام كیسه كیسه و خرجین خرجین به سواحل زاینده رود جلب مینماید.
هوش و ذكاوت اصفهانیان صحبت امروز و دیروز نیست. اصفهانی از قدیمالایام به دانایی و كارشناسی و آزمودگی مشهور بوده و بیجهت نیست كه گفتهاند:
شاه را باید كه باشد چار صنف از چارجا
تا بود ممتاز دایم بر سریر سروری
از هراتی مطرب، از قزوین انیس و همزبان
از صفاهان عامل تبریز مرد لشكری
مگر نشنیدهاید كه خسروپرویز را سیصد و هفتاد و سه سردار بود كه دویست آنها اصفهانی بودند؟ مگر در تواریخ نخواندهاید كه خلفا بیشتر عمال و كارگزاران درباری خود را از مردم اصفهان برمیگزیدند؟ مگر ابومسلم اصلاً اصفهانی نبود؟ می گویند مردم اصفهان دست و دلشان باز نیست و به اصطلاح خود اصفهانیها «كنس» یعنی خسیس هستند ولی مگر جمالالدین وزیر معروف موصل كه از كثرت جود و سخاوت به «جواد» معروف گردیده بود اصفهانی نبود؟
اصفهانی از مخلوقات ممتاز این عالم است هر كس با او سر و كار پیدا كرده میداند كه مانند همان (منار جمجم جنبان) كه آن همه اسباب مباهات و تفاخر كوچك و بزرگ آن شهر است اصفهانی اگر عمری هم لرزان باشد باز همواره بر جای خود استوار و بر خر خود سوار است و درست مثل زایندهرود وقتی هم خشك باشد تازه سرچشمه هزار طراوات و سر سبزی است.
نكته بسیار شگفت آنكه اصفهانیان با همه سودپرستی ظاهری چنانكه پنداری از عالی و دانی فقط برای گرد آوردن مال و منال و گذاشتن یك شاهی به روی صد دینار خلق شدهاند و به اصطلاح پول به جانشان بسته است با این همه هیچگاه از یاد خدا نیز غافل نمیمانند و در سایۀ زیركی و زرنگی كه از خصایل فطری آنهاست به مصداق «ما اجملالدین والدنیا اذا اجتمعا» در كار دینداری و دنیاداری و جمع آوردن آن دو با هم كه از دشوارترین كارهای عالم و از بغرنجترین مسائل و غوامض بشری است به مقامی رسیدهاند كه در دنیا كمتر میتوان برای آنها نظیر و همتا پیدا كرد.
اصفهانی در گشودن این گره پرپیچ و خم یعنی جمع آوردن دنیا و عقبی و زندگی و آخرت كه در واقع دو هندوانه را زیر بغل گرفتن است تردستیها و استادیهایی به منصه ظهور میرسانند كه سر به شعبده و نیرنگ میزند و عقل انسانی متحیر میماند.
در سایه علم لدنی و فنونی كه سینه به سینه پشت اندر پشت به آنها رسیده است چنان حساب خدا و خرما را در یك دستك و یك دفتر میآورند كه باور كردنی نیست و میتوان گفت اگر خداوند تار وجود آنها را با نخ تنخواه و نقدینه بافته باشد پود آن را با ریسمان پارسایی و صلاح ساخته است.
درست مثل این است كه اصفهانی در ترازوی حكمت عملی مقایاس را در یك كفه و معاد را در كفه دیگر جا داده باشد و مانند ماهرترین بند بازها مدام به روی طناب دنیاداری و آخرتمداری در رفت و آمد است و كمتر اتفاق میافتد كه قدم را از دیواره تعادل بیرون بگذارد و موازنه از دست بدهد.
آدم بیسر و صدایی است كه با مفتی و محتسب هر دو میسازد و با حاكم و ملا با هر دو كنار میآید و هر دو را بازی میدهد و نیمكاسه نفع دنیوی را چنان به استادی و چالاكی در زیر كاسه ثواب آخرت جا میدهد كه شیطان ایوالله میگوید. اگر یك پایش در ركاب دنیاست پای دیگرش در ركاب روز هفتاد هزار سال است.
لابد شنیده اید كه معروف است آخوند ملاعبدالله یزدی كه از علماء بزرگ و صاحب كرامات بوده و به علامه یزدی مشهور است و معلم و مراد پدر شیخ بهائی بوده وارد اصفهان شد و در همان شب اول همین كه پاسی از شب گذشت با توجه به باطن نظری به شهر انداخت و به ملازمان خود فرمود: «هر چه زودتر بار و بنه را ببندید تا به تعجیل همین شبانه از این شهر بیرون برویم زیرا میبینیم كه در سرتاسر این شهر هزارها بساط شراب و لهو ولعب چیده و آماده است و میترسم كه مبادا خداوند عذابی نازل كند و ما نیز به آتش این شهر بسوزیم.» بار و بنه حاضر میشود و راه میافتند ولی هنوز از شهر دور نشده بودند كه موقع سحر میرسد و علامه یزدی دوباره نظر باطن را متوجه شهر میسازد و هماندم حكم میكند كه باید به شهر برگردیم چون میبینیم كه چندین هزار سجاده عبادت پهن است و هزاران نفر از مرد و زن به نماز و طاعت مشغولند و لاجرم این جبیره آن را مینماید.
ضمناً باید دانست كه همین اصفهانی سر به زیر و پرتعارف و معقول و صاف و ساده وقتی نفع و حقوقش در میان باشد و خود را در معرض تعدی و اجحاف ببیند چهبسا به همان دستهای از عبا در آمده در درازدستی و تركتازی از هیچكس عقب نمیماند چنانكه در همین دورۀ اخیر كه مملكت ما سرتاسر خوان یغما و دچار آن همه چپاولهای قانون و تعرضات شرعی و عرفی شده بود تنها مردم اصفهان بودند كه به هر تدبیر و تمهیدی بود پررویی كردند و باجسبیل ندادند و به مصداق «شغال بشه مازندران را نگیرد جز گراز اصفهانی» در نهایت حق به جانبی نه تنها كلاه خود را محكم چسبیدند و باج به شغال ندادند بلكه بوسیله فروش قماش وطنی (حالا دیگر كاری به خوبی و بدی جنس و قیمت نداریم) نه تنها وطن خود را نجات دادند سهل است اسباب رفاه و آبادی شهر و همشهری های خود را نیز كاملاً فراهم ساختند.
خلاصه آنكه اصفهانی در یك دست عصای تدبیر گرفته و در دست دیگر چوب دستی توكل دارد و هرطور باشد خر لنگ خود را به منزلی كه در بالای سر در آن دو كلمه «عافیت» و «عاقبت» هر دو نوشته شده است میرساند.
۱۳۸۹ بهمن ۵, سهشنبه
از فراموشخانه تا لاتاری - خوشهای از اندیشههای ملکمخان
آنچه از او ظرف چند سال همقطاری دیدم این است که خیلی شهرتپرست و شارلاتان بود، علوم و اطلاعاتش خیلی سطحی و به هیچ مکتبی داخل نگردید و از هیچ کتبی خارج نشده بود. وقتی اسم ملکمخان در ایران شهرت یافت که مردم ایران علیالخصوص کسانی که از پایتخت دورتر بودند، از اوضاع فرنگ و ترقیات و تمدن جدید که نصیب ممالک آن قاره شده بود خبری نداشتند و هر اظهار اطلاع مختصری برای آنها خیلی اهمیت داشت. علیرغم سیاهکاریهایی که در مدت نیمقرن مرتکب شد و افتضاحی که سر قضیۀ امتیاز لاطاری بالا آورد و کلاهبرداری از یک کمپانی انگلیسی و محاکمۀ او در محاکم لندن و اخراج با بدنامی و بیآبرویی از انگلیس معذالک، ملکم با استفاده از ضعف و زبونی مظفرالدینشاه و فساد و تباهی رجال و دربار و دولت و جعل و بیاطلاعی مردم به کمک وقاحت و پُررویی ذاتی، آن شهرت و معروفیت اولیه را همچنان در ایران حفط نمود و حتی در طی این مدت نسبتاً طولانی، اشتهار کاذب خود را بسط داد و توسعه هم داد.
(خاطرات احتشامالسلطنه)
فراموشخانه
فراموشخانۀ ملکمخان نخستین سازمان سیاسی-اجتماعی نوین در ایران است. این سازمان در سالهای ١٢٣٧ یا ١٢٣٨ خورشیدی با کسب اجازه از ناصرالدینشاه - که قطعاً از کم و کیف آن اطلاع نداشت - تأسیس شد. با تأسیس فراموشخانه بود که ملکمخان به عنوان یک سازماندهنده و رهبر پای به عرصۀ فعالیت سیاسی گذاشت. فریدون آدمیت در کتاب اندیشه ترقی و حکومت قانون (صفحۀ ٦٤) مینویسد که پانزده سال پیش از ایجاد فراموشخانه، نظیر آن را میرزافتحعلی آخوندزاده خواست (١٢٢٤ خورشیدی) در فققاز بر پا سازد.
از نظر تشکیلاتی، سازمان فراموشخانه از سازمانهای مخفیای که نخست در انقلاب کبیر فرانسه برای سازماندهی جنبش انقلابی تأسیس شدند و نیز از مجامع سرایای که با مقاصد سیاسی در قرن نوزدهم در اروپا گسترش یافتند، الگوبرداری شده بود. ملکمخان در صحبت با ویلفرد بلُنت به این امر اشاره میکند:
من به اروپا رفتم و سیستمهای مذهبی، سیاسی و اجتماعی غرب را مطالعه کردم. من با روح و جوهر فرقههای مختلف مسحیت و با سازمانهای جوامع سری و فراماسونری آشنا شدم و طرحی را در نظر گرفتم که ترکیبی از خرد سیاسی اروپا و تعقل مذهبی آسیا باشد.
(محمد محیط طباطبایی، مجموعه آثار ملکمخان)
ملکمخان که میدانست حفظ فراموشخانه در چنان شرایط اجتماعی تا چه حد مشکل است، تا آنجا پیش رفت که ناصرالدینشاه را به ریاست افتخاری آن برگزید. با این حال، فراموشخانه به سرعت با موج مخالفتهای درباریان و دیوانسالاران و نیز روحانیان مواجه شد و سرانجام در سال ١٢٤٠ به دستور حکومت تعطیل شد.
هفت تکلیف آدمیت:١- اجتناب از بدی. ٢- اقدام به نیکی. ٣- اقدام در رفع ظلم. ٤- اتفاق. ۵- طلب علم. ٦- ترویج آدمیت. ٧- حفظ نظام.
(اصول آدمیت)
تودۀ مردم در تاریکی ایران [روزگار] میگذرانند، زیرا راهی برای رهایی از این تاریکی نمییابند. هرچندگاه یکبار جنبشی کورکورانه میان مردم پیدا میشود و یکی خود را "مهدی" میخواند. از راه نجات و رستگاری صحبت میشود، اما آن گفتهها به اصلاحی نمیانجامد. ما نه ایدآلهایمان را یکجا متمرکز میکنیم و نه آنها را متشکل میگردانیم و نه در زیر لوای مشروطیت و قانون برمیخیزیم. هر جنبشی به آشوب و خونریزی میانجامد و همین که طوفان گذشت، آبها از آسیا میافتد و باز نه ایمنی جان و مال است و نه عدالت و آزادی.
(مدنیت ایرانی)
ستایش باد بر آدم که جویای علم و طالب آدمیت آمده است. معنی هستی نیست مگر در علم. معنی انسانیت نیست مگر در آدمیت... برخیز ای ذلیل غفلت، برخیز. مکرر این رساله را بخوان، اصول آدمیت را بدان که نجات تو میسر نخواهد شد مگر به انوار علم... و به انوار علم تقرب نخواهی یافت مگر به اصول آدمیت.
(اصول آدمیت)
گناه بزرگ و تمامی سیاهبختی ما این است که این شرافت و این مأموریت مقدس خود را از دست دادهایم و قرنها است که نعمت حقوق خود را عوض این که از خود بخواهیم از مرحمت دیگران منتظر هستیم. غافل از این ندای حق که: آفتاب عدالت در یک ملک طلوع نمیکند مگر وقتی که اهل آن ملک به حفظ حقوق آدمیت، خود را مستحق عدالت ساخته باشند.
(مجموعۀ رسایل، ص ١۵١)
انسان بدون حقوق آدمیت یک حیوانی است اسیر که هر چه سعی نماید در دنیا به جز بار مشقت هرگز قسمت دیگری نخواهد داشت. حقوق آدمیت یعنی چه؟ مشروح این سؤال را از مجتهدین بخواهید. در لسان سادۀ ما خلاصۀ جواب این است که حقوق آدمیت یعنی شما و همۀ هموطنان شما مختار مال و مختار مسکن و مختار کسب حلال و مختار کلام و مختار قلم خود باشید و هیچیک از حرکات شما را احدی نتواند مانع بشود مگر به حکم قانون.
(روزنامۀ قانون، شمارۀ ١١)
ظلمی که به تو وارد میآید، مختار هستی که ظالم را عفو کنی، اما ظلمی که به دیگری وارد بیاورند ابداً نمیتوانی آن را عفو نمایی و تا شرف آدمیت در وجود تو باقی است، باید در رفع آن ظلم و در تلافی مظلوم با تمام قدرت خود اجتهاد کنی. باید آنقدر شعور داشته باشی که بفهمی هر ظلمی که در یک ملک به یک نفر وارد بیاید، ممکن نیست که آن ظلم به آن ملک وارد نشود و آنچه راجع به کل یک ملک است ممکن است که به اکمال، راجع به هر یک از اهالی آن ملک بشود. چارۀ ظلم وقتی آسان است که راجع به دیگری است. همین که ظلم به تو برسد چه میتوانی بکنی؟
(مجموعۀ رسایل، ص ٣٢٧)
حقوق زن
نصف هر ملت مرکب است از زن. هیچ طرح ملی پیش نمیرود مگر به معاونت زنها. زنهای ایران باید ملائکۀ ترویج آدمیت باشند. وجود آنها را در هر مقام باید خیلی محترم داشت. یک زن که آدم باشد، میتواند به قدر صد مرد عاقل از برای پیشرفت آدمیت مصدر خدمت شود.
(روزنامۀ قانون، شمارۀ ٧)
حال عوض اینکه به جهالت سابق تنظیمات مطلوبه را برویم از فرنگستان گدایی کنیم اصول جمیع تنظیمات را در نهایت سهولت از خود اسلام استخراج مینماییم. این صراط مستقیم و این طرح تازه جمیع خبطها و ضررهای گذشتۀ ما را بلاشک بهتر از انتظار هر کس تلافی خواهد کرد.
(روزنامۀ قانون، شمارۀ ٣٦)
ما نمیگوییم قانون پاریس یا قانون روس یا قانون هند را میخواهیم. اصول قوانین خوب همه جا یکی است و اصول بهترین قوانین همان است که در شریعت، خدا به ما میدهد. اما از عدم اجرای این اصول به حدی ضرر و ستم دیدهایم و الان به طوری محتاج و تشنۀ قانون هستیم که راضی شدهایم به هر قانون اگر چه قانون ترکمن باشد. زیرا پستترین قوانین بهتر از بیقانونی است.
(روزنامۀ قانون، شمارۀ ١)
قانون را از کجا تحصیل و چطور مجرا کنیم؟ باید اقلاً صد نفر از مجتهدین بزرگ و فضلای نامی و عقلای معروف ایران در پایتخت دولت در یک مجلس شورای ملی جمع کرد و به آنها مأموریت و قدرت کامل داد که اولاً آن قوانین و آن اصولی را که از برای تنظیم ایران لازم است تعیین و تدوین کنند و رسماً اعلام نمایند. ثانیاً مطابق یک قرار مضبوط، خود را یعنی مجلس شورای ملی را مواظب و مراقب و موکل اجرای قانون قرار بدهند. بدون این شرط آخری یعنی بدون وجود یک مجلس ملی که دایم مراقب اجرای قوانین باشد بهترین قوانین دنیا بیاثر و بیمعنی خواهد ماند.
(روزنامۀ قانون، شمارۀ ٦)
کدام احمق گفته است که ما باید برویم همۀ رسومات و عادات خارجه را اخذ نماییم؟ حرف جمیع ارباب ترقی این است که این احکام دین ما، همان اصول ترقی است که کل انبیا متفقاً به دنیا اعلام فرمودند و دیگران اسباب این همه قدرت خود ساختهاند. ما هم به حکم عقل و دین خود باید همۀ این اصول ترقی را چه از لندن چه از ژاپن، بلادرنگ اخذ نماییم.
(مجموعۀ رسایل، ص ١٣٨)
دولت و انقلاب
ما همه خواه دوست و خواه دشمن یقین داریم که کشتی این سلطنت حکماً غرق خواهد شد. و حالا سعی و مقصود واحد ما این است که طوری اسباب فراهم بیاوریم که به جای این دستگاه رفتنی بدون هیچ نوع انقلاب و خونریزی، یک دولت حسابی به میان بیاید و آنچه از ظاهر اوضاع معلوم است همینطور خواهد شد.
(روزنامۀ قانون، شمارۀ ١٦)
دخالت دولتهای خارجی
(روزنامۀ قانون، شمارۀ ١٧)
دولت و ملت
در این عهد بقای دولت باید بر زندگی ملت باشد. وقتی ملت زنده نیست، دولت هم باید حکماً نیست شود. این دولت، ملت را نیست کرد و خودش هم حکماً نیست خواهد شد. اگر ما دولت میخواهیم، باید اول ملت را زنده کنیم.
(روزنامۀ قانون، شمارۀ ٢٢)
تاریخ عالم به ما نشان میدهد که بیداری دولت باید از بیداری ملت شروع نماید. آنچه تا به حال در خاکپای دیوانیان تظلم و گریه کردیم بس است. حال وقت است که داد ملت را پیش خود ملت ببریم.
(روزنامۀ قانون، شمارۀ ٢٣)
وزرا و دیوانسالاران
و یا آنان که او "اولیای دولت علیه ایران" میخواند و هیچ "هنری" ندارند جز به تباهی کشاندن ایران:
اولاً: باید از هیچ نوع رسوایی ابداً خحالت نکشند.
ثانیاً: باید از روی صدق و ایمان دشمن معرفت و مروج منتهای قرمساقی باشند.
ثالثاً: باید خود را به حدی بیغرض بسازند که از روی انصاف آن رذلی که بر حسب پستی ذاتی و به حکم شرافت جنون بر همه ایشان مرجح باشد، او را شخص اول قرار بدهند.
(مجموعۀ رسایل، ص ٣٠١)
یک خبط کلی ما نیز این است که علوم مملکتداری را آسانتر از ادنی صنعت میشماریم. مثلاً به وزرا میگوییم: یک شمع کافوری بسازید. همه میخندند و میگویند ما نمیتوانیم. بعد میگوییم: بیایید ایران را نظم دهید. فیالفور همه فریاد میزنند که ما حاضز هستیم و بهتر از همهکس میتوانیم از عهدۀ این کار برآییم و هیچکس نمیپرسد که آقای وزیر، تنظیم ایران از کجا آسانتر از ساختن شمع کافوری است؟ شما میگویید چون درس نخواندهام و چون در کارخانۀ فرنگی کار نکردهام، نمیتوانم شمع کافوری بسازم. پس بفرمایید درس تنظیمات را در کجا خواندهاید؟ میدانم باز خواهید خندید و خواهید گفت: درس تنظیم چه چیز است؟ نظم ایران عقل میخواهد و ما عقل داریم. من هم این فریاد که میزنم به واسطۀ همین خبط شما است. ایران را به عقل نمیتوان نظم داد. عقل شما هم در صورتی که بیشتر از عقل افلاطون باشد، باز بدون علم فرنگی ممکن نیست بفهمید که ادارۀ شهری یعنی چه؟
(مجموعۀ رسایل، ص ١٣٣- ١٣٢)
جنبش تنباکو
تمامی ملل [=انهدام ملل] از سکوت و بردباری آنها بوده نه از جوش و خروش آنها. همین حرکت که بر سر امتیاز تنباکو از ملت ما بروز کرد بهتر از صد وزیراعظم برای ایران فایده بخشید. دوست و دشمن فهمیدند که علاوه بر این وزرای نابکار در ایران یک ملتی هم هست. و من که عضو بسیار ضعیف این ملت هستم از جانب روح این ملت به شما خبر میدهم که ما دیگر از فضائل ادارۀ شما سیر شدهایم و حالا مصصم هستیم که ما هم در دنیا یک دولت داشته باشیم و خواهیم داشت.
(روزنامۀ قانون، شمارۀ ٢٢)
ملکمخان
نظریهپرداز نوسازی سیاسی در صدر مشروطه
حسن قاضیمرادی
نشر اختران، چاپ اول ١٣٨٧
توصیه میکنم این کتاب را درادامۀ کتاب مشروطۀ ایرانی، نوشتۀ ماشالا آجودانی مطالعه کنید.