در وصف شهر اصفهان همین بس كه آن را «نصف جهان» خواندهاند و در توصیف مردم آن همین قدر كافی است كه به حكم قناعت پیشگی كه خصلت ممتاز آنان است در حق شهری كه راستی به صد جهان میارزد به نصف جهان قانع گردیدهاند.
حافظ شیراز كه اصلاً اصفهانی است هر چند زندهرود را آب حیات خوانده، شیراز خودشان را به از اصفهان ما دانسته است.
البته وطن دوستی عیب نیست و ما نیز در مقام رفیع او جز اینكه بگوئیم آفرین بر نظر پاك و خطا پوشش باد چارهای نداریم .
خوشبختانه حقیقتشناسان و صاحبدلان با انصاف دیگر را درباره اصفهان مینونشان ما نظر دیگر است. جمالالدین عبدالرزاق حتی در باب خاك آن فرموده:
خرد پی توتیا خاك سپاهان برد
و ناصرخسرو درباره سنگ آن گفته:
كه دانست كافزون شود روشنایی
به چشم اندر از سنگ كوه سپاهان
فخر گرگانی، اصفهانی را «فخر ایران» خوانده است و بزرگان دیگر كه با اصفهان آشنایی و سر و كاری داشتهاند هر یك در مدح و ستایش كلامی آورده كه ورد زبانهاست. یكی گفته:
كه گوید اصفهان نصف جهان است
جهانی گر بود آن اصفهان است
یك نفر دیگر سراییده:
اصفهان نیمه جهان گفتند
نیمی از وصف اصفهان گفتند
و دیگری فرموده:
صفاهان معنی لفظ جهان است
جهان لفظ است و معنی اصفهان است
باز یك نفر دیگر نظر خود را درباره اصفهان بدین قرار بیان داشته است:
اصفهان كاهل جهان جمله مقرند بر آن
كاندر اقلیم جهان شهر معظم نبود
شاعر دیگری كه دلباخته حسن طبیعت بوده جان كلام را در این دو بیت كوتاه آورده است:
لب زندهرود و نسیم بهار
لب دلستان و می خوشگوار
زدل بیخ آنده چنان بركند
كه بیخ ستم خنجر شهریار
و خاقانی از آن دور و دراز پیغام میفرستد كه:
نكهت حور است یا هوای صفاهان
جبهت حور است یا لقای صفاهان
دست خضر چون نیافت چشمه دوباره
كرد تیمم به خاك پاك صفاهان
دیده خورشید چشم درد همی داشت
از حسد خاك سرمه زاری صفاهان
در باب مردم اصفهان هم خوب و بد خیلی حرفها زدهاند ولی آنچه جای تردید نیست و احدی انكار ندارد این است كه مردمی هستند تیزهوش و سختكوش و سادهپوش و زیرك و بذلهگو كه اگر كلاه به سر فلك میگذارند احدی نمیتوان كلاه به سرشان بگذارد. همین اصفهانیها هستند كه اصفهان را ساختهاند و آبادی و رفاه این شهر تاریخی كار امروز رو دیروز نیست و قرنها پیش از صفویه این شهر معمور و آباد بوده است.
پیداست كه مردم تنپرست و بیعار وقتی رفاه مردم اصفهان را میبینند و دستگیرشان میشود كه واقعاً «اصفهانی» به حساب ابجد با «زیرك» یكسان است و اصفهانی هرطور باشد گلیم خود را از آب بیرون میكشد و هرجا باشد ولو از زیر سنگ هم شده پول و آب و نان به دست میآورد، حس حسادتشان میجنبد و آن وقت است كه بنای ریزهخوانی را میگذارند یكی میگوید:
بهشت روی زمین است اصفهان ما
به شرط آنكه تكانش دهند در دوزخ
دیگری میفرماید:
اصفهان جنتی است پر نعمت
هر چه در وی گمان بری شاید
همه چیزش نكوست الا انك
اصفهانی در آن نمییابد
و كمكم به جایی میرسد كه فكر سعادتمندی و سیری و سر و سامان اصفهانیها حتی خواب را به هموطنان تنگچشم حرام میسازد و خوابهای پریشان میبینند و همپایه و همكاسههای خود را در خواب میبینند و ضمیر دل را با آنها در میان میگذارند و در حق مردم اصفهان كه معروف است همواره سی نفر مستجابالدعوه در میان آنها موجود است میگویند:
عارفی شب دید شیطان را به خواب
گفت ای شیطان به حق بوتراب
اصفهانی زاده شاگرد تو نیست
گفت باید پرسید از آن عالیجناب
از قدیمیها میگذریم. ظرفای تهران و بذلهفروشان امروز دارالخلافه هم در مورد تو كوك اصفهانیها رفتن دلیریها میكنند و به اسم تقلید به همه آنان كه مانند بسیاری از خصوصیات دیگر آنها اساساً تقلید بردار نیست حتی كلماتی را كه زیر بردار نیست زیر میدهند و از این زیردادنها چه كیفها كه نمیبرند. میگویند پارچهفروش اصفهانی میگوید:«اومدس، دیدس،پسندیدیس، بردس به حجآقا نشون دادس، حجآقا پسندیدیس، ورداشتس، بردس، پوشیدس. حالا پس آوردس، اوما كوپس نیمیگیریم پس تكلیف ما چیچی یس؟»
اما اصفهانی بدون آنكه اعتنایی به این گستاخیهای بیمزه و هرزگیهای خنك داشته باشد، شب و روز مثل مورچه در نهایت پشتگرمی و توكل سرگرم كار خودش است و مدام محصول دسترنج دهقانان و پیشهوران و كارخانجات خود را در اطراف و اكناف داخله و خارجه با زر و سیم مسكوك مبادله مینماید و شیرۀ خاكآلودی را كه از خار و خاشاك صحراهای خود مثقال به مثقال به دست میآورد، صاف میكند و به صورت شهد لذیذ و گوارایی با بیدمشك و مغزپسته و بادام آمیخته چون مرواریدی كه در صدف پنهان باشد در دل آرد سفید میخواباند و به اسم «گز» در آن قوطیهای چوبی كذایی عكس خودش را هم به روی آن می چسباند و بار بار و خروار خروار به اطراف ایران و جهان میفرستد و دو هزاریهای چرخی و نوتهای علیهالسلام كیسه كیسه و خرجین خرجین به سواحل زاینده رود جلب مینماید.
هوش و ذكاوت اصفهانیان صحبت امروز و دیروز نیست. اصفهانی از قدیمالایام به دانایی و كارشناسی و آزمودگی مشهور بوده و بیجهت نیست كه گفتهاند:
شاه را باید كه باشد چار صنف از چارجا
تا بود ممتاز دایم بر سریر سروری
از هراتی مطرب، از قزوین انیس و همزبان
از صفاهان عامل تبریز مرد لشكری
مگر نشنیدهاید كه خسروپرویز را سیصد و هفتاد و سه سردار بود كه دویست آنها اصفهانی بودند؟ مگر در تواریخ نخواندهاید كه خلفا بیشتر عمال و كارگزاران درباری خود را از مردم اصفهان برمیگزیدند؟ مگر ابومسلم اصلاً اصفهانی نبود؟ می گویند مردم اصفهان دست و دلشان باز نیست و به اصطلاح خود اصفهانیها «كنس» یعنی خسیس هستند ولی مگر جمالالدین وزیر معروف موصل كه از كثرت جود و سخاوت به «جواد» معروف گردیده بود اصفهانی نبود؟
اصفهانی از مخلوقات ممتاز این عالم است هر كس با او سر و كار پیدا كرده میداند كه مانند همان (منار جمجم جنبان) كه آن همه اسباب مباهات و تفاخر كوچك و بزرگ آن شهر است اصفهانی اگر عمری هم لرزان باشد باز همواره بر جای خود استوار و بر خر خود سوار است و درست مثل زایندهرود وقتی هم خشك باشد تازه سرچشمه هزار طراوات و سر سبزی است.
نكته بسیار شگفت آنكه اصفهانیان با همه سودپرستی ظاهری چنانكه پنداری از عالی و دانی فقط برای گرد آوردن مال و منال و گذاشتن یك شاهی به روی صد دینار خلق شدهاند و به اصطلاح پول به جانشان بسته است با این همه هیچگاه از یاد خدا نیز غافل نمیمانند و در سایۀ زیركی و زرنگی كه از خصایل فطری آنهاست به مصداق «ما اجملالدین والدنیا اذا اجتمعا» در كار دینداری و دنیاداری و جمع آوردن آن دو با هم كه از دشوارترین كارهای عالم و از بغرنجترین مسائل و غوامض بشری است به مقامی رسیدهاند كه در دنیا كمتر میتوان برای آنها نظیر و همتا پیدا كرد.
اصفهانی در گشودن این گره پرپیچ و خم یعنی جمع آوردن دنیا و عقبی و زندگی و آخرت كه در واقع دو هندوانه را زیر بغل گرفتن است تردستیها و استادیهایی به منصه ظهور میرسانند كه سر به شعبده و نیرنگ میزند و عقل انسانی متحیر میماند.
در سایه علم لدنی و فنونی كه سینه به سینه پشت اندر پشت به آنها رسیده است چنان حساب خدا و خرما را در یك دستك و یك دفتر میآورند كه باور كردنی نیست و میتوان گفت اگر خداوند تار وجود آنها را با نخ تنخواه و نقدینه بافته باشد پود آن را با ریسمان پارسایی و صلاح ساخته است.
درست مثل این است كه اصفهانی در ترازوی حكمت عملی مقایاس را در یك كفه و معاد را در كفه دیگر جا داده باشد و مانند ماهرترین بند بازها مدام به روی طناب دنیاداری و آخرتمداری در رفت و آمد است و كمتر اتفاق میافتد كه قدم را از دیواره تعادل بیرون بگذارد و موازنه از دست بدهد.
آدم بیسر و صدایی است كه با مفتی و محتسب هر دو میسازد و با حاكم و ملا با هر دو كنار میآید و هر دو را بازی میدهد و نیمكاسه نفع دنیوی را چنان به استادی و چالاكی در زیر كاسه ثواب آخرت جا میدهد كه شیطان ایوالله میگوید. اگر یك پایش در ركاب دنیاست پای دیگرش در ركاب روز هفتاد هزار سال است.
لابد شنیده اید كه معروف است آخوند ملاعبدالله یزدی كه از علماء بزرگ و صاحب كرامات بوده و به علامه یزدی مشهور است و معلم و مراد پدر شیخ بهائی بوده وارد اصفهان شد و در همان شب اول همین كه پاسی از شب گذشت با توجه به باطن نظری به شهر انداخت و به ملازمان خود فرمود: «هر چه زودتر بار و بنه را ببندید تا به تعجیل همین شبانه از این شهر بیرون برویم زیرا میبینیم كه در سرتاسر این شهر هزارها بساط شراب و لهو ولعب چیده و آماده است و میترسم كه مبادا خداوند عذابی نازل كند و ما نیز به آتش این شهر بسوزیم.» بار و بنه حاضر میشود و راه میافتند ولی هنوز از شهر دور نشده بودند كه موقع سحر میرسد و علامه یزدی دوباره نظر باطن را متوجه شهر میسازد و هماندم حكم میكند كه باید به شهر برگردیم چون میبینیم كه چندین هزار سجاده عبادت پهن است و هزاران نفر از مرد و زن به نماز و طاعت مشغولند و لاجرم این جبیره آن را مینماید.
ضمناً باید دانست كه همین اصفهانی سر به زیر و پرتعارف و معقول و صاف و ساده وقتی نفع و حقوقش در میان باشد و خود را در معرض تعدی و اجحاف ببیند چهبسا به همان دستهای از عبا در آمده در درازدستی و تركتازی از هیچكس عقب نمیماند چنانكه در همین دورۀ اخیر كه مملكت ما سرتاسر خوان یغما و دچار آن همه چپاولهای قانون و تعرضات شرعی و عرفی شده بود تنها مردم اصفهان بودند كه به هر تدبیر و تمهیدی بود پررویی كردند و باجسبیل ندادند و به مصداق «شغال بشه مازندران را نگیرد جز گراز اصفهانی» در نهایت حق به جانبی نه تنها كلاه خود را محكم چسبیدند و باج به شغال ندادند بلكه بوسیله فروش قماش وطنی (حالا دیگر كاری به خوبی و بدی جنس و قیمت نداریم) نه تنها وطن خود را نجات دادند سهل است اسباب رفاه و آبادی شهر و همشهری های خود را نیز كاملاً فراهم ساختند.
خلاصه آنكه اصفهانی در یك دست عصای تدبیر گرفته و در دست دیگر چوب دستی توكل دارد و هرطور باشد خر لنگ خود را به منزلی كه در بالای سر در آن دو كلمه «عافیت» و «عاقبت» هر دو نوشته شده است میرساند.
حافظ شیراز كه اصلاً اصفهانی است هر چند زندهرود را آب حیات خوانده، شیراز خودشان را به از اصفهان ما دانسته است.
البته وطن دوستی عیب نیست و ما نیز در مقام رفیع او جز اینكه بگوئیم آفرین بر نظر پاك و خطا پوشش باد چارهای نداریم .
خوشبختانه حقیقتشناسان و صاحبدلان با انصاف دیگر را درباره اصفهان مینونشان ما نظر دیگر است. جمالالدین عبدالرزاق حتی در باب خاك آن فرموده:
خرد پی توتیا خاك سپاهان برد
و ناصرخسرو درباره سنگ آن گفته:
كه دانست كافزون شود روشنایی
به چشم اندر از سنگ كوه سپاهان
فخر گرگانی، اصفهانی را «فخر ایران» خوانده است و بزرگان دیگر كه با اصفهان آشنایی و سر و كاری داشتهاند هر یك در مدح و ستایش كلامی آورده كه ورد زبانهاست. یكی گفته:
كه گوید اصفهان نصف جهان است
جهانی گر بود آن اصفهان است
یك نفر دیگر سراییده:
اصفهان نیمه جهان گفتند
نیمی از وصف اصفهان گفتند
و دیگری فرموده:
صفاهان معنی لفظ جهان است
جهان لفظ است و معنی اصفهان است
باز یك نفر دیگر نظر خود را درباره اصفهان بدین قرار بیان داشته است:
اصفهان كاهل جهان جمله مقرند بر آن
كاندر اقلیم جهان شهر معظم نبود
شاعر دیگری كه دلباخته حسن طبیعت بوده جان كلام را در این دو بیت كوتاه آورده است:
لب زندهرود و نسیم بهار
لب دلستان و می خوشگوار
زدل بیخ آنده چنان بركند
كه بیخ ستم خنجر شهریار
و خاقانی از آن دور و دراز پیغام میفرستد كه:
نكهت حور است یا هوای صفاهان
جبهت حور است یا لقای صفاهان
دست خضر چون نیافت چشمه دوباره
كرد تیمم به خاك پاك صفاهان
دیده خورشید چشم درد همی داشت
از حسد خاك سرمه زاری صفاهان
در باب مردم اصفهان هم خوب و بد خیلی حرفها زدهاند ولی آنچه جای تردید نیست و احدی انكار ندارد این است كه مردمی هستند تیزهوش و سختكوش و سادهپوش و زیرك و بذلهگو كه اگر كلاه به سر فلك میگذارند احدی نمیتوان كلاه به سرشان بگذارد. همین اصفهانیها هستند كه اصفهان را ساختهاند و آبادی و رفاه این شهر تاریخی كار امروز رو دیروز نیست و قرنها پیش از صفویه این شهر معمور و آباد بوده است.
پیداست كه مردم تنپرست و بیعار وقتی رفاه مردم اصفهان را میبینند و دستگیرشان میشود كه واقعاً «اصفهانی» به حساب ابجد با «زیرك» یكسان است و اصفهانی هرطور باشد گلیم خود را از آب بیرون میكشد و هرجا باشد ولو از زیر سنگ هم شده پول و آب و نان به دست میآورد، حس حسادتشان میجنبد و آن وقت است كه بنای ریزهخوانی را میگذارند یكی میگوید:
بهشت روی زمین است اصفهان ما
به شرط آنكه تكانش دهند در دوزخ
دیگری میفرماید:
اصفهان جنتی است پر نعمت
هر چه در وی گمان بری شاید
همه چیزش نكوست الا انك
اصفهانی در آن نمییابد
و كمكم به جایی میرسد كه فكر سعادتمندی و سیری و سر و سامان اصفهانیها حتی خواب را به هموطنان تنگچشم حرام میسازد و خوابهای پریشان میبینند و همپایه و همكاسههای خود را در خواب میبینند و ضمیر دل را با آنها در میان میگذارند و در حق مردم اصفهان كه معروف است همواره سی نفر مستجابالدعوه در میان آنها موجود است میگویند:
عارفی شب دید شیطان را به خواب
گفت ای شیطان به حق بوتراب
اصفهانی زاده شاگرد تو نیست
گفت باید پرسید از آن عالیجناب
از قدیمیها میگذریم. ظرفای تهران و بذلهفروشان امروز دارالخلافه هم در مورد تو كوك اصفهانیها رفتن دلیریها میكنند و به اسم تقلید به همه آنان كه مانند بسیاری از خصوصیات دیگر آنها اساساً تقلید بردار نیست حتی كلماتی را كه زیر بردار نیست زیر میدهند و از این زیردادنها چه كیفها كه نمیبرند. میگویند پارچهفروش اصفهانی میگوید:«اومدس، دیدس،پسندیدیس، بردس به حجآقا نشون دادس، حجآقا پسندیدیس، ورداشتس، بردس، پوشیدس. حالا پس آوردس، اوما كوپس نیمیگیریم پس تكلیف ما چیچی یس؟»
اما اصفهانی بدون آنكه اعتنایی به این گستاخیهای بیمزه و هرزگیهای خنك داشته باشد، شب و روز مثل مورچه در نهایت پشتگرمی و توكل سرگرم كار خودش است و مدام محصول دسترنج دهقانان و پیشهوران و كارخانجات خود را در اطراف و اكناف داخله و خارجه با زر و سیم مسكوك مبادله مینماید و شیرۀ خاكآلودی را كه از خار و خاشاك صحراهای خود مثقال به مثقال به دست میآورد، صاف میكند و به صورت شهد لذیذ و گوارایی با بیدمشك و مغزپسته و بادام آمیخته چون مرواریدی كه در صدف پنهان باشد در دل آرد سفید میخواباند و به اسم «گز» در آن قوطیهای چوبی كذایی عكس خودش را هم به روی آن می چسباند و بار بار و خروار خروار به اطراف ایران و جهان میفرستد و دو هزاریهای چرخی و نوتهای علیهالسلام كیسه كیسه و خرجین خرجین به سواحل زاینده رود جلب مینماید.
هوش و ذكاوت اصفهانیان صحبت امروز و دیروز نیست. اصفهانی از قدیمالایام به دانایی و كارشناسی و آزمودگی مشهور بوده و بیجهت نیست كه گفتهاند:
شاه را باید كه باشد چار صنف از چارجا
تا بود ممتاز دایم بر سریر سروری
از هراتی مطرب، از قزوین انیس و همزبان
از صفاهان عامل تبریز مرد لشكری
مگر نشنیدهاید كه خسروپرویز را سیصد و هفتاد و سه سردار بود كه دویست آنها اصفهانی بودند؟ مگر در تواریخ نخواندهاید كه خلفا بیشتر عمال و كارگزاران درباری خود را از مردم اصفهان برمیگزیدند؟ مگر ابومسلم اصلاً اصفهانی نبود؟ می گویند مردم اصفهان دست و دلشان باز نیست و به اصطلاح خود اصفهانیها «كنس» یعنی خسیس هستند ولی مگر جمالالدین وزیر معروف موصل كه از كثرت جود و سخاوت به «جواد» معروف گردیده بود اصفهانی نبود؟
اصفهانی از مخلوقات ممتاز این عالم است هر كس با او سر و كار پیدا كرده میداند كه مانند همان (منار جمجم جنبان) كه آن همه اسباب مباهات و تفاخر كوچك و بزرگ آن شهر است اصفهانی اگر عمری هم لرزان باشد باز همواره بر جای خود استوار و بر خر خود سوار است و درست مثل زایندهرود وقتی هم خشك باشد تازه سرچشمه هزار طراوات و سر سبزی است.
نكته بسیار شگفت آنكه اصفهانیان با همه سودپرستی ظاهری چنانكه پنداری از عالی و دانی فقط برای گرد آوردن مال و منال و گذاشتن یك شاهی به روی صد دینار خلق شدهاند و به اصطلاح پول به جانشان بسته است با این همه هیچگاه از یاد خدا نیز غافل نمیمانند و در سایۀ زیركی و زرنگی كه از خصایل فطری آنهاست به مصداق «ما اجملالدین والدنیا اذا اجتمعا» در كار دینداری و دنیاداری و جمع آوردن آن دو با هم كه از دشوارترین كارهای عالم و از بغرنجترین مسائل و غوامض بشری است به مقامی رسیدهاند كه در دنیا كمتر میتوان برای آنها نظیر و همتا پیدا كرد.
اصفهانی در گشودن این گره پرپیچ و خم یعنی جمع آوردن دنیا و عقبی و زندگی و آخرت كه در واقع دو هندوانه را زیر بغل گرفتن است تردستیها و استادیهایی به منصه ظهور میرسانند كه سر به شعبده و نیرنگ میزند و عقل انسانی متحیر میماند.
در سایه علم لدنی و فنونی كه سینه به سینه پشت اندر پشت به آنها رسیده است چنان حساب خدا و خرما را در یك دستك و یك دفتر میآورند كه باور كردنی نیست و میتوان گفت اگر خداوند تار وجود آنها را با نخ تنخواه و نقدینه بافته باشد پود آن را با ریسمان پارسایی و صلاح ساخته است.
درست مثل این است كه اصفهانی در ترازوی حكمت عملی مقایاس را در یك كفه و معاد را در كفه دیگر جا داده باشد و مانند ماهرترین بند بازها مدام به روی طناب دنیاداری و آخرتمداری در رفت و آمد است و كمتر اتفاق میافتد كه قدم را از دیواره تعادل بیرون بگذارد و موازنه از دست بدهد.
آدم بیسر و صدایی است كه با مفتی و محتسب هر دو میسازد و با حاكم و ملا با هر دو كنار میآید و هر دو را بازی میدهد و نیمكاسه نفع دنیوی را چنان به استادی و چالاكی در زیر كاسه ثواب آخرت جا میدهد كه شیطان ایوالله میگوید. اگر یك پایش در ركاب دنیاست پای دیگرش در ركاب روز هفتاد هزار سال است.
لابد شنیده اید كه معروف است آخوند ملاعبدالله یزدی كه از علماء بزرگ و صاحب كرامات بوده و به علامه یزدی مشهور است و معلم و مراد پدر شیخ بهائی بوده وارد اصفهان شد و در همان شب اول همین كه پاسی از شب گذشت با توجه به باطن نظری به شهر انداخت و به ملازمان خود فرمود: «هر چه زودتر بار و بنه را ببندید تا به تعجیل همین شبانه از این شهر بیرون برویم زیرا میبینیم كه در سرتاسر این شهر هزارها بساط شراب و لهو ولعب چیده و آماده است و میترسم كه مبادا خداوند عذابی نازل كند و ما نیز به آتش این شهر بسوزیم.» بار و بنه حاضر میشود و راه میافتند ولی هنوز از شهر دور نشده بودند كه موقع سحر میرسد و علامه یزدی دوباره نظر باطن را متوجه شهر میسازد و هماندم حكم میكند كه باید به شهر برگردیم چون میبینیم كه چندین هزار سجاده عبادت پهن است و هزاران نفر از مرد و زن به نماز و طاعت مشغولند و لاجرم این جبیره آن را مینماید.
ضمناً باید دانست كه همین اصفهانی سر به زیر و پرتعارف و معقول و صاف و ساده وقتی نفع و حقوقش در میان باشد و خود را در معرض تعدی و اجحاف ببیند چهبسا به همان دستهای از عبا در آمده در درازدستی و تركتازی از هیچكس عقب نمیماند چنانكه در همین دورۀ اخیر كه مملكت ما سرتاسر خوان یغما و دچار آن همه چپاولهای قانون و تعرضات شرعی و عرفی شده بود تنها مردم اصفهان بودند كه به هر تدبیر و تمهیدی بود پررویی كردند و باجسبیل ندادند و به مصداق «شغال بشه مازندران را نگیرد جز گراز اصفهانی» در نهایت حق به جانبی نه تنها كلاه خود را محكم چسبیدند و باج به شغال ندادند بلكه بوسیله فروش قماش وطنی (حالا دیگر كاری به خوبی و بدی جنس و قیمت نداریم) نه تنها وطن خود را نجات دادند سهل است اسباب رفاه و آبادی شهر و همشهری های خود را نیز كاملاً فراهم ساختند.
خلاصه آنكه اصفهانی در یك دست عصای تدبیر گرفته و در دست دیگر چوب دستی توكل دارد و هرطور باشد خر لنگ خود را به منزلی كه در بالای سر در آن دو كلمه «عافیت» و «عاقبت» هر دو نوشته شده است میرساند.
لطیف جان مهربان چقدر خوشحالم که بیشتر می نویسید و چه مطالب پر باری
پاسخحذفممنون