۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

بوكاسا - کودکان مقتول و درس نیاموخته

به نقل از فصل چهارم "چون قطره بر سنگ، تاریخچۀ سازمان عفو بین‌الملل" - ترجمۀ کمال‌الدین لطیف‌پور
http://www.scribd.com/doc/2973934/Chon-Ghatre-Bar-Sang

تولستوى در «آناركارنينا» می‌گوید خانواده‌هاى نگون‌بخت به اشکال مختلف نگون‌بخت‌اند. حكاياتى كه سازمان عفو بين‌الملل در بارۀ سرنوشت كودكان جمع‌آورى كرده هر يك به نوعى اين گفتۀ ژرف و تراژيك تولستوى را تأييد می‌كنند. در اين مختصر به شرح يك ماجراى آفريقايى می‌پردازيم كه فرجامی بس غم‌انگيز داشت. سخن از بوكاسا، امپراتور جنايتكار آفريقاى مركزى است، اما از یاد نبریم كه ماجراهايى به همين اندازه دلخراش و جانگداز از سرنوشت كودكان را می‌توان در سایر نقاط جهان نيز سراغ گرفت.
بوكاسا
[1] موجودى به مراتب ماجراجوتر و حادثه‌آفرین‌تر از شخصيت‌هايى است كه مثلاً در رُمان‌هاى جان آپدايك[2] و يا طنزهاى اولين واوُ[3] به آنها برمی‌خوريم. مردى كه گوش زندانيان را می‌بريد؛ وزير اقتصاد سابق خود را به دست خود در يكى از اتاق‌هاى كاخ به قتل رساند؛ از كليۀ امكاناتى كه ديپلماسى فرانسه در اختيارش قرار داد بهره برد تا رد پاى دختری نامشروع را كه در دوران گروهبانى در ارتش فرانسه در هندوچين از خود به جا گذاشته بود، بیابد؛ سفير فرانسه را، به سبك و سياق درويشان، در اتاقى خالی از هر گونه وسايل راحتى، كه فقط تشك كوچكى زمين آن را می‌پوشاند، به حضور پذيرفت و خود با شورت و عرق‌گير ظاهر شد. به واقع هيچ رُمان‌نويسى تاكنون نتوانسته شخصيتى تا اين حد خبيث و پُرتناقض، و در عين حال واقعى بيافريند. و اين همه فقط مشتى بود از خروار.
طبق گزارش يك كميسيون تحقيقاتى مرکب از پنج حقوقدان سرشناس آفريقايى كه در پى افشاگری‌هاى سازمان عفو به امپراتورى آفريقاى مركزى سفر كرد، «شورش مردم شهر بانگوى [پایتخت آفریقای مرکزی] با وحشيگرى بی‌سابقه‌اى توسط نيروهاى امنيتى كشور سركوب شده بود. در ماه آوريل ۱۹۷۹ حدود صد كودك به دستور امپراتور بوكاسا به قتل رسيده بودند كه به احتمال نزديك به يقين امپراتور شخصاً در اين قتل‌عام شركت داشت.»
ميزان درنده‌خويى و ددمنشى بوكاسا هرگز بر كسى روشن نخواهد شد. او خود را سرپرست و پدر دلسوز همۀ كودكان جهان می‌ناميد. تاج و تخت طﻼ را با پول‌هايى كه دولت فرانسه براى عمران و آبادانى كشور در اختيارش قرار داده بود، از خود فرانسه وارد كرد. تاج امپراتورى را خود بر سر خود گذاشت. شاهدان عينى می‌گويند تكه‌هاى بدن قربانيان خود را در يخچالی نگهدارى می‌كرد تا در مجالس خصوصى عيش و عشرت آنها را بخورد.
كشف و افشاى قتل‌عام كودكان در آفريقاى مركزى يكى از موفقيت‌هاى بزرگ سازمان عفو بين‌الملل است. انجام این کار البته به توان و تخصص كارآگاهانۀ خاصی نياز نداشت. فقط قدرى همت و پشتكار می‌طلبید تا قطعات پازل در كنار هم قرار گیرند و تصويرى جامع و كامل از اين جنايت‌ها به دست آيد. با این حال، هيچ كس و هيچ نهادى جز سازمان عفو امكان و رسالت چنين كارى را بر خود قائل نبود. اين قبيل بررسی‌هاى دقيق و زمان‌بر امروزه بخشى از فعاليت‌هاى عادى و روزمرۀ‚ سازمان عفو را تشکیل می‌دهد. سرانجام سازمان عفو نه فقط توانست از يكى از وحشتناك‌ترين فجايع دهه‌هاى اخير پرده بردارد، بلكه خود اين افشاگرى وسيله‌اى شد تا دولت فرانسه چتربازان خود را در خاك آفريقاى جنوبى پياده كند و ديكتاتور خون‌آشام را، كه وبال گردن دولت فرانسه شده بود، به زير بكشد.
سازمان عفو از مدت‌ها پیش وقايع امپراتورى آفريقاى مركزى را دنبال می‌كرد. وقوع يك سلسله حوادث در اين سال‌ها سازمان را به شدت نگران كرده و به اين نتيجه رسانده بود كه بايد از سطح اخبار و گزارش‌هاى روزمرۀ‚ خبرگزاری‌ها - اخبارى مانند: سارقين مورد ضرب و شتم قرار گرفتند؛ گوش‌ها بريده شدند؛ و يا گزارش‌هاى مايكل گولداسميت، خبرنگار آسوشيتدپرس، راجع به وضعيت رقت‌بار زندانيان شهر بانگو - فراتر رفت. طی اين مدت نامه‌هايى نيز به دست سازمان می‌رسید. اما تنها در سال ۱۹۷۹ بود كه اسناد و مدارك كافى در اثبات نقض سيستماتيك حقوق بشر در اين كشور به دست آمد.
بوكاسا خود كودكىِ غم‌انگيزى داشت. شش ساله بود كه پدرش به قتل رسيد و يك هفته بعد مادرش هم خودكشى كرد. در سال ۱۹۶۶ پسر عموی خود را از اريكۀ قدرت به زير كشيد. در پى آن، نظام حقوقى كشور به شدت آسيب ديد و شمار زيادى انسان بی‌گناه زندانى، كشته و يا ناپديد شدند. وضعيت زندان‌ها به سرعت رو به وخامت نهاد، گروه كثيرى از مخالفان به شيوه‌هاى مختلف به قتل رسيدند و زندان‌ها لبریز شد از كارمندان ارشد دولتى و نظاميان و دانشجويان و فعالان اجتماعى و مردم عادى. اتهامات وارده هم معموﻻً از دو حالت خارج نبود: يا تلاش براى سرنگونى رژيم، يا تلاش براى سازماندهى جنبش‌هاى مخالف رژيم.
در زندان Ngaragba واقع در بانگوی، بند بسيار معروفى وجود داشت به نام «روژ». اين بند دارای فقط سه سلول بود، اما صدها زندانى را در خود جاى می‌داد. زندانيان، به معناى واقعى كلمه، بر سر و كول هم سوار بودند. غذا كم بود و كمك‌هاى پزشكى اصلاً نبود. زندانيان حتى از حق ملاقات محروم بودند.
تخصص زندانبانان بوكاسا ظاهراً اعمال مجازات‌هاى خشن و ضدانسانى بود. در ماه ژوئیۀ ۱۹۷۲، زمانی که بوكاسا هنوز رئيس‌جمهور مادام‌العُمر نبود و به تخت امپراتورى جلوس نكرده بود، فرمانى صادر کرد كه طبق آن گوش چپ متهمين به سرقت بريده می‌شد. بلافاصله پس از صدور اين فرمان، گوش سه سارق را از بيخ بريدند. اما چون سرقت و دزدى در شهرها پايان نگرفت، بوكاسا دستور داد ٤۵ زندانى متهم به سرقت را، كه در انتظار دادگاه بسر مى‌بردند، به طرز وحشيانه تنبيه كنند. او خود در اِعمال اين تنبيهات شركت کرد و با چماقی بلند به سر و گردن زندانيان كوبيد. سه تن از زندانيان جان باختند. بعد جسد اين سه نفر را همراه ديگر سارقين مضروب و مجروح، سپرد به دست مأمورانش تا در خيابان‌ها و ميادين شهر به نمايش عموم بگذارند. بوكاسا وقتی شنید که كورت والدهايم، دبيركل وقت سازمان ملل، زبان به انتقاد از او گشوده، طبق معمول به خشم آمد و او را یک «جاكش استعمارگر امپرياليست» نامید. تصوير بوكاسا بارها و بارها زینت‌بخش صفحۀ اول روزنامه‌هاى پُرتيراژ سراسر جهان بود. اما جامعۀ جهانی در مجموع نسبت به وى بی‌اعتنايى نشان می‌داد. دولت فرانسه هم كه از اوضاع آفريقاى مركزى به خوبى آگاه بود، اطﻼعاتش را محفوظ نگاه می‌داشت. علاقۀ مطبوعات و رسانه‌ها هم نسبت به اخبار آفریقای مرکزی خیلی محدود بود. اما سازمان عفو به ديده‌بانى خود ادامه داد و در اين كار تقريباً تنها ماند؛ همان گونه كه در بسيارى از كشورهاى به ظاهر بى‌اهميت فعال بود و تنها ماند.
سازمان عفو سرانجام در سال ۱۹۷۹ زنگ خطر را به صدا درآورد. بوكاسا در ماه ژانویۀ همان آن سال با صدور فرمانى همۀ دانش‌آموزان و دانشجويان را مجبور ساخت اونيفورم مخصوص به تن كنند. قيمت هر اونيفورم ۳۰ دﻻر بود و اكثر خانواده‌ها توانايى پرداخت چنين مبلغى را نداشتند، به خصوص كه دولت و نهادهاى وابسته به آن اصوﻻً حقوق يا مستمرى ثابتى به كاركنان خود پرداخت نمی‌كردند. لذا دانشجويان دست به اعتراض زدند و اعتراضات به سرعت تبدیل شد به یک شورش عمومى. اهالی يكى از محله‌هاى حومۀ بانگوی به شورشيان پيوستند و متعاقباً فروشگاه‌هاى بسیاری، از جمله فروشگاهى بنام «پاسیفیک» كه به كاترين، همسر زيباى بوكاسا تعلق داشت، مورد دستبرد و چپاول قرار گرفت. بوكاسا سربازانش را با مسلسل به خيابان‌ها گسیل داشت و آنها هم بی‌رحمانه آتش گشودند به سوى مردم. شورشيان نيز با تير و كمان پاسخ دادند و نزديك به یک صد سرباز را از پاى درآوردند. بوكاسا ناگزير از موبوتو، رئيس‌جمهور زئير، تقاضای کمک کرد و نیروی اعزامی خواست برای سرکوب شورش.
يكى از نمايندگان سازمان عفو در پاريس گزارش اين وقايع را در روزنامه خواند و بلافاصله با اعضاى اتحاديۀ دانشجويان آفريقاى مركزى تماس گرفت جهت کسب اطلاعات دقیق‌تر. گفته شد كه اتحاديه قرار است جلسه‌اى اضطرارى در همين ارتباط تشكيل دهد. سازمان نمایندۀ خود را فرستاد. به غير از معاون كمونيست و سفيدپوست شهردار مونتروى كه در جلسه حضور داشت، نمايندۀ‚ سازمان عفو تنها سفيدپوست (زن) در بين حاضرين بود. او در پايان جلسه به گفتگو با دانشجویان نشست و دریافت كه به شدت ناخرسندند و گله می‌کنند که چرا سازمان عفو در طول اين همه سال نسبت به مسائل آفريقاى مركزى بی‌توجهی نشان داده بود؟ در هر حال، دانشجويان شمار كشته‌شدگان شورش را حدود ٤٠٠ تن تخمين زدند.
مطبوعات هم، پس از گفتگو با مسافرين و تاجرينى كه به تازگى خاك آفريقاى مركزى را ترك كرده بودند، شمار مقتولین را همان ٤٠٠ نفر تخمین زدند. گزارش مطبوعات به همين جا ختم شد، اما سازمان عفو به تجربه می‌دانست كه در چنين سركوب‌هايى هميشه شماره دستگيرشدگان به مراتب بيش از تعداد مقتولان است. از اين رو تصميم گرفت به تحقيقات خود ادامه دهد. قبل از هر چيز، به جمع‌آورى اطﻼعات جديد در ميان كسانى پرداخت كه به تازگى خاك آفريقاى مركزى را ترك كرده بودند. همچنين پاى صحبت خانواده‌هاى زندانيان و دستگيرشدگان و نيز اتباع آفريقاى مركزى مقيم خارج نشست. سازمان می‌خواست قبل از صدور هر اعلاميه‌اى، روايت‌هاى مختلف را بشنود و ميزان اعتبار آنها را به دقت ارزيابى كند. در اواسط ماه فوريه چندين گزارش به دست سازمان رسيد حاكى از اينكه تعداد نامعلومى استاد، معلم، دانشجو و كارمند آموزش و پرورش در ميان دستگيرشدگان بودند. از اين تاريخ تا پايان ماه مارس، يعنى يك ماه و نيم تمام، سازمان در تلاش بود تا از نام و مشخصات دستگيرشدگان آگاه شود. اين كار هم مثل همۀ موارد مشابه، دشوار بود. حتى آفريقايى‌هاى مقيم خارج هم می‌ترسیدند در این باره حرف بزنند، چون نگران عواقب آن بودند؛ زندانى نامبرده فوراً به قتل مى‌رسيد و خانواده‌اش آزار می‌دید. سازمان عفو از مدت‌ها پيش با چنين مشکلی در ايران، اوگاندا، اتيوپى و گينۀ استوايى روبرو بود. سرانجام سازمان موفق شد نام و مشخصات سه مدير مدرسه را به دست آورده و به حمايت از آنان برخیزد.
در اواسط ماه مارس فقط نام و مشخصات تعدادی انگشت‌شمار از دستگيرشدگان در اختيار سازمان بود، اما يقين می‌رفت كه شمار واقعى بسيار بيش از اينها باشد. مشكل عمده اين بود كه در آفريقاى مركزى نه مطبوعات آزاد وجود داشت، نه خبرگزارى مستقل و نه ساير وسايل ارتباطى. ترديدى نبود كه بوكاسا يكى از وحشيانه‌ترين انواع اختناق را اعمال مى‌كند، اما سند و مدرك كافى براى علنى كردن اين واقعيت محرز در دست نبود و اين امر رفته‌رفته موجب خشم كاركنان سازمان می‌شد. با اين وجود، هيچ كس مایل نبود اخبار نادرست و اغراق‌آميز - شاید هم ضداطﻼعات - از سوى سازمان بیرون آید.
از اين رو سازمان بر آن شد كه در ۱۴ مارس تلگرافى به دقت فرموله‌شده براى بوكاسا مخابره كند و نگرانى خود را از بابت دستگيرى‌هاى ماه ژانويه و همچنين زندانيانى كه از سال ۱۹۷۳ در بند بودند، به گوش او برساند. در ضمن، از وى خواشته شد كه يك فرمان عفو عمومى براى آزادى همۀ زندانيان عقيدتى صادر کند. در تلگراف آمد:
عفو بين‌الملل جنبشى است مستقل از همۀ دولت‌ها و احزاب سياسى و در حمايت از زندانيان وجدان در سراسر جهان فعاليت می‌كند... بدين وسيله نگرانى شديد خود را نسبت به سرنوشت زندانيان نظامى و غيرنظامى، چه آنهایی که از سال‌ها پیش در زندان‌اند و چه آنهایی که پس از حوادث ژانویۀ ۱۹۷۹ زندانی شده‌اند، به اطﻼع جنابعالی مى‌رساند.... ما از شما تقاضا داريم كه يك فرمان عفو ويژه براى تمامی كسانى كه به خاطر عقيده زندانى شده‌اند صادر نمایید.


پاسخ بوكاسا ده روز بعد رسيد. نوشته بود كه کلیۀ زندانيان يك ماه پيشتر، در پنجاه و هشتمين سالروز تولدش، آزاد شده‌ بودند و سازمان مى‌توانست در صورت تمايل به آفريقاى مركزى سفر كند تا از نزديك شاهد اين آزادى‌ها باشد. سازمان كوشيد میزان اعتبار این ادعا را محک بزند. تحقیقات نشان داد كه بخشى از زندانيان در اوايل ماه مارس آزادى خود را بازيافته بودند. با اين وجود، خانواده‌هاى زيادى هنوز از سرنوشت عزيزان خود اطلاعی نداشتند. ضمناً اين اولين بار نبود كه بوكاسا فرمان عفو صادر مى‌كرد. به زودى خبر رسيد كه زندان‌ها هنوز پُر از زندان سياسى است. تحقيقات ادامه يافت.
آخرين اخبار از سوى خانواده‌هاى دانشجويان دستگيرشده در شورش ماه ژانويه آمد. همزمان آژانس خبرى فرانسه در ۲۱ آوريل خبر داد كه بسيارى از اين خانواده‌ها به دادگاه فراخوانده شده‌اند. طبق گزارش آژانس، شوراى رهبرى آفريقاى مركزى «نقش عناصر ارتجاعى در آشوب‌هاى اخير را بررسى كرده و بى‌نظمى و فعاليت‌هاى خرابكارانۀ سازمان‌دهى شده از سوى دانشجويان و ديگر گروه‌هاى هرج و مرج‌طلب را محكوم نموده است.» اما در گزارش نيامده بود كه منظور كدام آشوب‌هاست. سازمان همچنين مطلع شد كه بارتلمى يانگونو، وزير اطﻼعات كشور، به همراه گروهى از اعضاى اپوزيسيون «جبهۀ ميهن‌پرستان اوبانگى» در زندان است.
در آغاز ماه مه، افرادی با دفتر سازمان در پاريس تماس گرفته و می‌خواستند ارجع به وقايع ۱۷ تا ۲۰ آوريل، كه منجر به ناپديد شدن تعداد زيادى كودك شده بود، اطﻼعاتی در اختيار سازمان قرار دهند. نمايندۀ‚ سازمان در پاريس با حالتی شرمنده می‌گفت كه اگر به يك مرخصى دو روزه نرفته بود، اين اطﻼعات زودتر به دستش می‌رسيد. او وقتى به محل كارش بازگشت، ديد كه چندين حامل خبر بى‌صبرانه پشت درب اتاقش در انتظارند. خبررسانى بدين شيوه بسيار رايج است. در وقایعی از این دست، هر زمان سازمان عفو اعلام داشته كه روى مسئلۀ خاصى كار مى‌كند افرادى از نقاط دور و نزديك تماس گرفته‌اند. اغلب، افراد معمولی هستند كه بر حسب اتفاق شاهد وقوع حادثه‌اى بوده‌اند. گاه نيز كارمندان عاليرتبه، شرمگین كه از رفتار همكاران خود، با سازمان ارتباط بر قرار می‌کنند تا به این طريق جبران مافات کرده باشند. در روزهاى ۸ و ۹ ماه مه اطﻼعات جديدى در مورد نحوۀ‚ دستگيرى كودكان و سرنوشت آنان پس از دستگيرى، از سوى چهار منبع مختلف و بعضاً شناخته‌شده به دست سازمان رسيد.
مانند ساير موارد، اين اطﻼعات، هم متنوع بود و هم ضد و نقيض. برخى می‌گفتند كودكان پس از دستگيرى به كاخ بوكاسا در بارِنگو منتقل شده‌اند، برخى می‌گفتند به زندان مركزى Ngaragba. دستگيری‌ها به گفتۀ برخى در چهار نقطه صورت گرفته بود، به گفتۀ برخى در پنج نقطه. اما همه تأكيد داشتند كه دستگيرشدگان، كودكان دبستانى‌اند و نه دانشجويان دانشگاه. به گفتۀ برخى، بعضی از كودكان ۸ سال بيشتر نداشتند، اما برخی دیگر سن آنان را بين ۱۲ تا ۱۶ سال تخمين مى‌زدند. برخی هم سن کودکان را بین ١٠ تا ١۵ سال ارزیابی می‌کردند. راجع به نحوۀ‚ دستگيرى‌ها هم رواياتی مختلف ذكر مى‌شد. از اين رو سازمان صلاح ديد كه مسئوليت ارزيابى و كنترل اين گزارش‌هاى ضد و نقيض را به شعبۀ لندن واگذار كند.
تحقيقات هنوز به پايان نرسيده بود كه كشيشی به نام ژوزف پرين با سازمان تماس گرفت. او از سال ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۶ در بانگوى زندگى كرده بود و به تازگى، فقط چند روز پس از آخرین كشتارها، به بانگوى بازگشته و با بيش از ۵۰ شاهد عينى گفتگو كرده بود. جزئيات دقيق و موثق در دست داشت؛ از كسانى كه فرياد و شيون كودكان زندانى را به گوش خود شنيده بودند، از خانواده‌اى كه پنج پسر خود را از دست داده بود، از پسربچه‌اى كه توسط دشنۀ خودش به قتل رسيده بود. او همچنين با گروهى از كودكان آزاد شده حرف زده بود. يكى‌شان گفته بود كه جسد ۶۲ كودك را به چشم خود ديده است.
گزارش کشیش پرين حكايت شاهدان قبلی را قوت بخشید. شرايط به قدر كافى بحرانى بود تا كه سازمان به اقدامی فورى دست بزند. در ۱۱ ماه مه تلگراف ديگرى به بوكاسا مخابره و بار ديگر نگرانى سازمان به وى گوشزد شد. همزمان، هشدارى براى دبيركل سازمان «روز جهانى كودك» در نيويورك ارسال گرديد. سه روز بعد سازمان يك اطﻼعیۀ مطبوعاتى قاطع اما سربسته منتشر ساخت. سازمان از نام بردن محل دستگيری‌‌ها خوددارى كرد، چون اخبار واصله در اين باره بیش از حد مخدوش به نظر می‌رسید. به شركت مستقيم بوكاسا در قتل‌عام‌ها نيز اشاره‌اى نشد، چون منبعی موثق در دست نبود. از انتقال كودكان به كاخ بوكاسا و كشتار آنان در آنجا هم سخنى به میان نیامد، چون اين اخبار هم چندپهلو بود.
تحقيقات سازمان در این مورد خاص همان روال عادى خود را طى كرد؛ غربال چندين باره‚ و وقت‌گیر اخبار و اطﻼعات. در تنظيم اطﻼعيه مطبوعاتى دقت و احتياط فراوان به كار رفت و فقط در قطعۀ چهارم آن بود كه گويى بمبی منفجر می‌شد:
طبق اخبار واصله بيش از یک صد كودك در ۱۸ آوريل [۱۹۷۹] به Ngaragba، زندان مركزى بانگو، منتقل شدند. طبق گزارش، محل نگهدارى آنان چنان تنگ بود كه بين دوازده تا بیست و هشت تن از این کودکان بر اثر خفگى جان سپردند. گزارش همچنين می‌گويد كه بقيۀ كودكان به جرم سنگ‌اندازى به اتومبيل امپراتور، به دست اعضاى گارد امپراتورى سنگسار شدند. بدن برخى از آنان با سرنيزه سوراخ‌سوراخ شد. برخى نيز بر اثر ضربات وارده به وسيلۀ چماق، آﻻت تيز و تازيانه جان باختند.

سازمان مدعى شد كه بر پایۀ اخبار موثق، تعداد ۵٠ پنجاه تا ١٠٠ كودك در زندان Ngaragba به قتل رسيده بودند. يكى از شاهدان گفته بود كه تنها در شب ۱۷ ماه فوريه اجساد ٦٢ كودك در گودال‌هاى اطراف زندان چال شده بود.
مطبوعات سراسر جهان نسبت به اين اعلامیه واكنش نشان مثبت دادند. عنوان «بوكاسا، قاتل كودكان» در صفحۀ اول بسيارى از جرايد به چاپ رسيد. اما وزير امور خارجۀ فرانسه در اظهاراتش بسيار محتاط عمل کرد و فقط از «گزارش‌هاى ضد و نقيض» نام برد. وزيرِ كمك‌هاى خارجى دولت فرانسه هم از اين وقايع با عنوان «حوادث غيرواقعى» ياد کرد. در عين حال، سيل اخبار و اطﻼعات تازه به سوى دفتر سازمان در پاريس سرازير شد. حاملين اين اخبار عمدتاً كسانى بودند كه به تازگى از آفريقاى مركزى بازگشته بودند. برخى از آنان از بيرون، زندان Ngaragba را زير نظر گرفته بودند. در ماه ژوئن، سازمان يك تصوير كامل و جامع از اين جنايت‌ها در دست داشت كه دیگر جاى هيچ شك و تريدی باقى نمی‌گذاشت.
شروع اين ماجراى غم‌انگيز بازمی‌گشت به ماه ژانويه که دو مأمور امنيتى به قصد جاسوسى عليه مخالفان اونيفورم اجباری، به مدرسه‌اى اعزام مى‌شوند و از سوى چند كودك دبستانى مورد ضرب و شتم قرار مى‌گيرند. فرمان اونيفورم ظاهراً بيش از حد تصور مقامات دولتى خشم مردم را برانگيخته بود. در اين حوادث حدود ٤٠٠ تا ۵٠٠ نظامى و غيرنظامى جان می‌بازند. اما دستگيرى كودكان سه ماه بعد، یعنی در صبح روز ۱۸ آوريل، آغاز مى‌شود. اغلب دستگيرشدگان بين ۱۲ تا ۱۶ سال داشتند، ولی كودكان ۸، ۹، ۱۰ و ۱۱ ساله هم در ميانشان ديده مى‌شد. هر كس كه در خلال دستگيرى مقاومت كرد و يا شعار ضد دولتى سر داد، به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت و یا در دم به قتل رسيد.
کودکان دستگيرشده را درون كاميون‌ها روى هم - دقیقاً روی هم - سوار می‌کنند. سربازان با تازيانه و چماق‌هاى ميخ‌دار و قندان تفنگ می‌افتند به جان‌شان. تا قبل رسيدن كاميون‌ها به زندان، تعدادى از كودكان به خاطر جراحات وارده و برخى بر اثر خفگى يا له‌شدن جان می‌بازند. بقیه را در دسته‌هاى سى نفرى درون سلول‌هاى تنگ و تاريك به مساحت دو متر مربع روى هم تلنبار می‌کنند. تنها منفذ سلول‌ها دريچه‌ای است كوچك در سقف. كمبود اكسيژن و شدت گرما آزار می‌دهد کودکان را به سختی. آب و غذا ندارند. روز بعد، ۲۲ كودك ديگر بر اثر خفگى جان می‌سپارند. پس از خارج كردن اين اجساد، باز تعداد بيشترى کودک می‌آورند به سلول كه متعاقباً دو كودك ديگر بر اثر خفگى از بين می‌روند.
بقيۀ هم بر اثر شكنجه‌هاى وحشيانه به هلاكت می‌رسند. برخى از جان به در بردگان گفتند كه خود بوكاسا در زندان بود و شخصاً کودک می‌کشت. يكى گفت كه يك گروه ۲۰ نفرى از كودكان را با كاميون از زندان خارج كرده و با واژگون ساختن تخته‌سنگ‌هاى بزرگ بر سر آنها، همه را كشتند. اما در كمال تعجب، حدود ٤۰ كودك در روزهاى ۲۰ و ۲۱ آوريل از زندان آزاد می‌شوند. تحقيقات سازمان عفو عمدتاً بر پايۀ مشاهدات همين کودکان تنظيم گرديد.
دولت فرانسه ابتدا حاضر نبود اتهامات وارده به بوكاسا را تأييد كند. بعد هم كه حقانيت اين ادعاها بيشتر ثابت شد، دولت سعى كرد از ابعاد قضيه بكاهد. و به زودى ملاقاتی بين سران دولت‌هاى آفريقايىِ فرانسه‌زبان و والرى ژيسكاردستن، رئيس‌جمهور وقت فرانسه، در مستعمرۀ‚ رواندا برگزار گرديد و تصميم بر آن شد كه يك كميسيون تحقيقاتى مرکب از حقوقدانان پنج كشور ساحل عاج، ليبريا، رواندا، سنگال و توگو به آفريقاى مركزى اعزام شود. با وجود دولت‌هاى آفريقايىِ فرانسه‌زبان، بوكاسا عملاً نمی‌توانست با ورود كميسيون تحقيقاتى مخالفت كند. اين نخستين بار بود كه دولت‌هاى آفريقايى به چنين اقدامى دست می‌زدند؛ اقدامى كه به نوبۀ خود يك رویۀ حقوقى را باعث گرديد تا دولت‌هاى آفريقايى، در رأس آنها نيجريه و سنگال، بعدها از آن در ايجاد يك كميسيون حقوق بشر آفريقايى بهره ببرند. كميسيون تحقيقاتى در اولين تلاش خود موفق‌ عمل كرد و توانست با خود بوكاسا، نخست وزير و چند تن از وزرا مصاحبه كند. با شاهدان عينى، از جمله كاركنان صليب سرخ، كشيشان، معلمان، دانشجويان و كودكان دبستانى هم گفتگو کرد. گزارش هيئت حاوى مصاحبه‌هايى بود با ۱۰ كودك آزاد شده از زندان Ngaragba. دو تن از آنها در واقع بر اثر غفلت دژخیمان جان سالم به در برده بودند؛ اين دو را هم به گمان اينكه مرده‌اند، به كاميون حمل اجساد انداخته و به گورستان منتقل كرده بودند، اما اين دو توانسته بودند قبل از زنده به گور شدن، خود را در گوشه‌اى مخفى كنند و سپس از گورستان بگريزند.
كميسيون علاوه بر تأييد مهم‌ترين نكات مندرج در اطﻼعيۀ مطبوعاتى سازمان عفو، از يك رشته وقايع پرده برداشت كه در اطﻼعيه به آنها اشاره نشده بود، از جمله تيراندازى مأموران امنيتى به سوى كاركنان صليب سرخ در ماه ژانويه، و نیز شركت مستقيم بوكاسا و دو تن از افسران ارشد نيروهاى مسلح گارد امپراتورى آفريقاى مركزى به نامهاى ژنرال مايموكوﻻ و سرهنگ اينگا در اين كشتارها، و همچنين نحوۀ‚ سر به نيست كردن اجساد كودكان. تعدادی از اجساد در گورستان دفن شده بودند، تعدادی در پادگان‌هاى نظامى. تعدادی هم به رودخانۀ اوبانگى كه از كنار زندان Ngaragba می‌گذرد، پرتاب شده بودند.
گزارش كميسيون در ماه اوت منتشر گرديد. تا آن تاریخ شماری از افراد جسور كه حاضر شده بودند در كميسيون شهادت بدهند، دستگير و يا اعدام شدند. در سپتامبر ۱۹۷۹ چتربازان فرانسوى به قصد سرنگونی رژیم بوکاسا در خاك آفريقاى مركزى فرود آمدند. او كه از ديرباز دوست و متحد فرانسه محسوب می‌شد، اكنون ديگر وبال گردن بود. هيچ دولتى حملۀ فرانسه را محكوم نكرد، حتى دولت‌هاى آفريقايى مخالف فرانسه هم ترجيح دادند سكوت اختيار كنند. در واقع باید حفظ منافع و مصالح فرانسه را عمده‌ترین انگيزۀ اشغال آفريقاى مركزى دانست. رئيس‌جمهور ژيسگاردستن از دوران سرپرستی وزارت اقتصاد، رابطه‌ای حسنه و تنگاتنگ با بوكاسا ايجاد كرده بود. نشریۀ پُرخوانندۀ‚ فُكاهى-سياسى لوكانار آنشنه در شمارۀ‚ ۱۰ اكتبر ۱۹۹۷ فاش ساخت كه ژيسگاردستن در گذشته قطعه‌اى الماس به ارزش ۲۵۰۰۰۰ دﻻر (به نرخ روز ۱ ميليون دﻻر) از بوكاسا دريافت كرده بود.
ژیسگاردستن اول منكر قضيه نشد، زيرا آنچه كه در اين رابطه بر زبان راند از نگاه بسيارى ناظران چيزى نبود جز يك اعتراف سربسته. او گفت كه رد و بدل كردن هدايا بين دولتمردان يك رسم قديمى است، اما تكه الماس كذایی «هرگز آن ويژگى و ارزشى را نداشت كه مطبوعات ادعا می‌كنند.» اما وى ظاهراً فراموش كرده بود كه هداياى رد و بدل شده به هنگام ديد و بازديدهاى رسمى همه جنبۀ علنى دارند، در حاليكه هديۀ بوكاسا در خفا پيشكش شده بود. قطعه الماس را يك پيك خصوصى به دست گاردستن رسانده بود. بعد، درست چند روز مانده به انتخابات اول ماه مه ۱۹۸۱، ژيسگاردستن اعلام نمود كه قطعه الماس را فروخته و پول آن را «كه به مراتب كمتر از آنچه بود كه گفته‌اند، وقف يك سازمان خيريه در آفريقاى مركزى كرده است.»
اين افتضاح سياسى، مانند همۀ موارد مشابه در فرانسه، زمينه را براى فرضيه‌هاى توطئه هموار کرد. از جمله گفته شد كه قصد ژیسگاردستن از اعزام چتربازان فقط سرنگونى بوكاسا نبوده، بلكه در عين حال مى‌خواسته کلیۀ اسناد و مدارك كتبى را، قبل از آنكه بوكاسا فرصت كند از آنها جهت باجگيرى استفاده نمايد، از بين ببرد. به شهادت خبرنگاران فرانسوی، درست در گير و دارى كه چتربازان سعى داشتند بر سربازان بوكاسا چيره شوند، ديگر نيروهاى فرانسوى در حال انتقال آرشيو بوكاسا به سفارت فرانسه بودند.

جنس و عيار اين فرضيه ها هر چه كه بود، در هر حال دامن ژیسگاردستن را گرفت و موجب شكست وى در انتخابات سال ۱۹۸۱ گرديد. اما از اين واقعيت نمى‌توان گذشت كه بوكاسا توانست از روابط تنگاتنگى كه با ژيسگاردستن داشت، استادانه بهره‌بردارى كند؛ دست‌كم در عرصۀ مسائل سياسى. ژيسگاردستن بسيار علاقمند بود كه در شكارگاه خصوصى بوكاسا به شكار بپردازد. شكارگاه در جنگل‌هاى انبوه و بکر ‚غرب كشور قرار داشت و فقط از طريق آسمان می‌شد به آنجا راه يافت. او در معيت بوكاسا می‌توانست فيل و زرافه و كرگدن سفيد ناياب شكار كند. (بوكاسا طی مصاحبه‌اى با واشنگتن پُست، درست پيش از انتخابات فرانسه، گفت كه او شكارگاهى به مساحت ۱۰۰۰ كيلومتر مربع به ژيسگاردستن پيشكش كرده است). خويشان و اقوام ژيسگاردستن هم روابطی خوب و پُرمنفعت با آفريقاى مركزى داشتند. ژاك، پسر عموى والرى، حافظ منافع فرانسه در پروژه‌هاى شهرسازى بوكاسا بود. فرانسيس، يكى ديگر از پسر عموها، در امور بانكدارى آفريقاى مركزى دستى توانا داشت. به ادعاى نشريۀ لُكنار، هر دو اين پسر عموها هم از بوكاسا الماس هديه گرفته بودند.
بدتر از همه آنكه ژيسگاردستن در اولين سفر خارجى خود پس از پيروزى در انتخابات ۱۹۷۷، به آفريقاى مركزى سفر كرد و ضمناً نخستین رئيس‌جمهورى بود كه به بوكاسا به خاطر جلوس به تخت امپراتورى تبريك گفت و او را «يك خويشاوند نزديك» لقب داد؛ يك نشان دوستى و نزديكى كه بوكاسا هميشه از يادآورى آن غرق غرور و افتخار مى‌شد. در يكى از به اصطﻼح «اطﻼعيه‌هاى مطبوعاتى امپراتور» چنین آمده بود: «عالیجناب والرى ژيسگاردستن در ۲ اكتبر پاريس را به قصد ديدار خويشاوندان خویش در شاتو دو ويلمورا [يكى از چهار مزرعۀ بزرگ امپراتور در فرانسه] ترك کردند. پادشاه آفريقاى مركزى و رئيس‌جمهور ناهار خانوادگى را به اتفاق صرف نمودند. اعليحضرت بوكاساىِ اول، يك اثر هنرى ساختۀ دست هنرمندان آفريقاى مركزى به رئيس‌جمهور فرانسه هدیه دادند و از اين طريق گردش و تجارت را با هم درآمیختند.»
علاقۀ بى‌حد و حصر دولت فرانسه به بوكاسا از این رو بود كه وى را يك ضدكمونيست قابل اعتماد قلمداد می‌کرد. اين رابطۀ حسنه با آفريقاى مركزى از نقطه نظر ژئوپوليتيك نيز براى غرب بسيار پُراهميت بود، به ويژه كه برخى نداهاى ضدغربى در مستعمرات سابق فرانسه به گوش می‌رسيد. دولت زئير به رغم گرايش‌هاى غربى، از مدت‌ها پيش با شورش‌ها و ناآرامى‌هاى جدى روبرو بود. كنگو برازاويل ميانۀ خوبى با غرب نداشت. چاد در وضعيتى بحرانى بسر می‌برد (و در سال ۱۹۸۱ به اشغال ليبى درآمد). ساير كشورهاى غيرآفريقايى هم از ديرباز چشم طمع به آفريقاى مركزى دوخته بودند. شوروى يك سفارت عريض و طويل در اين كشور داشت، جوری كه بوكاسا هر وقت مایل بود فرانسه را به پرداخت كمك‌هاى بيشتر وادارد، با مقامات شوروى قرارداد اقتصادی می‌بست. بوكاسا حتى از ليبى هم سوءاستفاده می‌كرد. به هنگام ديدار سرهنگ قذافى از بانگوى، بوكاسا اعلام نمود كه اسلام آورده و از اين طريق به فرانسه فهماند كه بايد بيشتر هواى او را داشته باشد.
در حقیقت اين شارل دوگل بود كه اول بار به طور جدى کوشید دل بوكاساى رئيس‌جمهور را به چنگ آورد. بوكاسا رسماً به پاريس دعوت شد و مورد استقبال دوگل قرار گرفت. مراسم تشريف‌فرمايى هيچ كم و کسری نداشت: رژه در فرودگاه، مراسم تاج گل بر مزار سرباز گمنام، حركت با اتومبيل روباز در شانزه‌ليزه، مهمانى باشكوه در تئاتر شهر پاريس و يك ضيافت شام در محل اقامت دوگل. دوگل در سخنرانى پيش از شام به تجليل و قدردانى از اقدامات دولت آفريقاى مركزى پرداخت: «آقاى رئيس‌جمهور، من مشتاقم تأكيد كنم كه [تجليل و قدردانى ما از شما] بيش از هر زمان ديگرى به قدرت خود باقى است و اين همه به خاطر شخصيت واﻻى شماست.» هشت روز پس از اين ديدار، نشريۀ لوموند گزارش داد كه بوكاسا وزير اقتصاد سابق خود، الكساندر بانزا، را «چنان بى‌رحمانه كه لرزه بر اندام مى‌اندازد»- به قتل رسانده است. بخشى از گزارش لوموند چنين بود:
در مورد آخرين جزئيات اين جنايت دو روايت مختلف وجود دارد. يكى اينكه، بوكاسا وى را به يكى از ستون‌هاى كاخ بست و سپس با چاقويى كه قبلاً با آن جام طﻼيى قهوه‌خورى خود را هم زده بود، شكم او را دريد. يا اينكه، قتل بر ميز كار هيئت دولت و به دستيارى چند نفر ديگر انجام گرفت. در هر حال، حوالی نيمه‌شب سربازان يك جسد بى‌هويت ديگر را كشان‌كشان از يك ساختمان به ساختمان ديگر بردند تا بقيه حساب كار خود را بكنند.

مطبوعات فرانسه همۀ سعی خود را كردند تا چند و چون اين اتهامات روشن شود. اما بوكاسا كه يقين داشت ديپلمات‌هاى فرانسوى اين خبر را به بيرون درز داده‌اند، به شدت خشمگين شد و براى آنكه درس عبرتى به فرانسه داده باشد، كليۀ معادن الماس کشور را ملی اعلام كرد. اندكى بعد، مائوريس شومان، وزير امور خارجۀ فرانسه، با ارسال تلگرافى سراسر دوپهلو كوشيد از بوكاسا دلجويى كند: «شما به درستى پى برده‌ايد كه بين اظهارات يك خبرنگار كم و بيش مطلع كه می‌پندارد مى‌داند، و احترام برادرانه‌اى كه دولت فرانسه همواره براى جمهورى آفريقاى مركزى و رئيس دولت آن قائل بوده ارتباطى وجود ندارد.»
پس از اشغال نظامى آفريقاى مركزى توسط نيروهاى فرانسه، بوكاسا ابتدا به كشور ساحل عاج گريخت. در سال ۱۹۸۰ در دادگاهى غيابى به اعدام محكوم شد. اما هشت سال بعد همه را غافلگير كرد و داوطلبانه به آفريقاى مركزى بازگشت. دادگاه تجديد نظر مجدداً او را به مرگ محكوم کرد ، اما اين حكم به حبس ابد تخفيف يافت. در سال ۱۹۹۳ از زندان آزاد گرديد و سه سال بعد بر اثر مرگ طبيعى جان سپرد.
خوشبينان انتظار داشتند كه فرانسه از اين وقايع دردناك درسی بياموزد. همچنين اميدوار بودند كه سياستمداران آفريقايى هم پس از افشاى جناياتى كه بر كودكان بى‌گناه رفت، اقداماتی ويژه در جهت حفظ حقوق كودكان تدارک ببینند. اما در هر دو مورد اشتباه مى‌كردند. عفو بين‌الملل هم ظاهراً توان و قدرت ﻻزم را نداشت كه بتواند تغييرى در سياست‌هاى قدرت‌طلبانۀ فرانسه در آفريقا پديد آورد. هرچند تأثير و نفوذ سازمان عفو در پيشبرد اهداف حقوق بشرى حتى بر ديپلمات‌ها و سياستمداران قلدر و زورگو هم پوشيده نيست، اما تأثير سازمان بر چگونگى ساختار مناسبات سياسى، به مثابه محيطى مناسب براى رشد و نمو هنجارهاى حقوق بشر، بسيار محدود به نظر مى‌رسد.
بيست سال پس از وقوع اين حوادث جانخراش در امپراتورى آفريقاى مركزى، رئيس‌جمهور شيراك در ژانویۀ ۱۹۹۹ از آفريقا ديدن كرد. او مدعى شد كه حامل پيامى است در جهت تقويت پايه‌هاى دمكراسى و حكومت قانون در سراسر قارۀ‚ سياه. اما با اين حال نتوانست از حمله به سازمان عفو چشم‌پوشى كند و به دفاع از ناسينبه ايادما، رئيس‌جمهور مادام‌العمر توگو، نپردازد. ايادما مدت ۳۲ سال است كه بر مسند قدرت تكيه زده و از اين نظر گوى سبقت را از همۀ رهبران آفريقايى جنوب صحرا ربوده است.
تنها دو ماه و نيم پيش از سفر شيراك به آفريقا، سازمان عفو گزارشی مستند انتشار داد و در آن دولت ايادما را به سه دهه شكنجه، اعدام‌هاى غيرقانونى و سر به نيست كردن‌هاى بى‌رحمانه محكوم كرد. دولت ايادما هم با دستگيرى يكى از كاركنان سازمان و جلوگيرى از ورود سه تن ديگر به خاك آن كشور، از جمله پیر سنه - دبيركل سازمان عفو واكنش نشان داد. شيراك طى يك مصاحبۀ مطبوعاتى در شهر لومه، پايتخت توگو، گفت كه اين اقدام سازمان عفو «تلاش در جهت تحريف واقعيت» بوده و افزود كه اقدام ايادما در شكايت از سازمان اقدامی كاملاً درست بوده است. چندى بعد، احضاريه‌اى خطاب به پير سنه صادر گرديد كه طبق آن سنه می‌بايست خود را به دادگاهى در توگو معرفى می‌كرد تا به اتهام «نافرمانى، اقدام براى شورش، پخش اخبار جعلی و تلاش براى بر هم زدن امنيت خارجى دولت» مورد محاكمه قرار گيرد. سازمان عفو نيز طی يك اطﻼعیۀ مطبوعاتى اعلام داشت: «رئيس‌جمهور فرانسه به جاى يارى رساندن به كسانى كه خواهان توقف سوءاستفاده از قانون در توگو هستند، از رژيمى حمايت می‌كند كه هرگز نخواسته ناقضان حقوق بشر را به پاى ميز محاكمه بكشاند.»
با اين همه، سازمان عفو اجازه نداد اين مسائل مانع فعاليتش شود. در ماه اوت همان سال از كميتۀ منع تبعيض و حمايت از اقليت‌ها، وابسته به سازمان ملل، درخواست نمود كه كميسيونی تحقيقاتى تشكيل دهد و به اعدام‌هاى غيرقانونى، كه طى انتخابات فرمايشى سال قبل در توگو اتفاق افتاده بود، رسيدگى كند. در ماه سپتامبر نيز با ارسال نامه‌اى خطاب به اجلاس سران دولت‌هاى آفريقايىِ فرانسه‌زبان كه در كانادا برگزار گرديد، از آنان خواست: «به مقامات توگو فشار آوريد كه براى جلوگيرى از نقض آشكار حقوق بشر در آن كشور به اقداماتی مشخص دست بزند.» این تلاش‌ها سرانجام در ماه ژوئن ۲۰۰۰ نتيجه داد؛ سازمان ملل و سازمان وحدت آفريقا (OAU) كميسيون تحقيقاتى مشتركى پدید آوردند تا اعدام‌هاى غيرقانونى در توگو را مورد بررسى قرار دهد. مطبوعات فرانسه اين خبر را به فال نيك گرفتند، اما معلوم نشد كه آيا ژاك شيراك هم مثل سلف خود ژيسگاردستن نقاب شرم بر چهره كشيد يا نه.
در بيست سال اخير فرانسه تدريجاً تغييراتى در سياست‌هايش نسبت آفريقا به وجود آورده و ديگر مثل گذشته از حضور نظامى خود جهت تقويت ديكتاتورهاى حامى و مورد حمايت فرانسه استفاده بهره نمی‌برد. البته روند اين تحول هنوز ناروشن است و ظاهراً درسى كه می‌بايست از وقايع دردناك آفريقاى مركزى گرفته مى‌شد، شوربختانه گرفته نشده است. هر چه بيشتر مى‌گذرد، علائم سطحى بودن اين تحول هم بيشتر آشكارتر مى‌شود
[4].
پيشروى حقوق بشر در عرصۀ جهانى امرى است تدريجى و گام به گام، اما اين پيشروى متأسفانه در دهه‌هاى اخير غالباً معنای يگ گام به پيش و دو گام به پس را تداعی كرده است. تغيير و تحول در سياست‌هاى فرانسه نسبت به آفريقا هم همين طور. در مورد وضعيت كودكان و دفاع از حقوق حقۀ آنان نيز بايد گفت كه شوربختانه تعداد شكست‌ها بيش از موفقيت‌ها بوده است. معضل «سربازان خردسال»، پديده‌اى كه تا بيست سال پيش هنوز ناشناخته بود، امروزه به صورت يكى از حادترين مشكلات جهان، به خصوص جوامع آفريقايى، خودنمایی می‌کند. ابعاد سوءاستفاده از كودكان به عنوان سرباز در جنگ‌ها در هيچ كجا به انداز‚ۀ آفريقا گسترده نيست.
در كشورهاى مختلف چون سيرالئون، آنگوﻻ، سودان و اوگاندا كودكان در صف اول جبهه‌هاى جنگ قرار دارند. سازمان عفو بين‌الملل يكى از اعضاى ائتلاف وسيعى است كه در جهت منع اعدام سربازان خردسال تلاش می‌کند. طبق يك گزارش منتشره در سال ۱۹۹۹، شمار سربازان زير ۱۸ سال در آفريقا از مرز ۱۲۰۰۰۰ نفر می‌گذرد. به هنگام فروكش كردن موقتى نبردها، از كودكان براى پاسدارى و نگهبانى از پُست‌هاى حساس نظامى استفاده می‌شود. سربازان بزرگسال پشت سر كودكان سنگر مى‌گيرند تا از اصابت گلوله‌ در امان بمانند.
تأثير مخرب اين كُشتارها بر روح و روان كودكان تا جایی است كه خود گاه به جناياتی هولناك دست مى‌زنند. بر پایۀ يك گزارش، چند پسربچۀ الجزايرى سر يك دختربچۀ ۱۵ ساله را بریدند و با آن فوتبال بازى كردند. شمار اندكى از كودكان خود را داوطلبانه در اختيار نيروهاى نظامى قرار مى‌دهند، اما هزاران هزارِ ديگر با تهديد و فشار اسلحه مجبور به اين كار مى‌شوند. سهم سازمان‌هاى مسلح مخالف دولت در ارتكاب اين جنايات فجيع نیز زیاد است. در طول جنگ‌هاى داخلی در بروندى به سال ۱۹۹۴، چريك‌هاى هوتو دختران و پسران زير ۱۵ سال را هم به جنگيدن واداشتند. در سيرالئون، كه از سال ۱۹۹۱ تا به امرز در آتش جنگ‌ داخلی می‌‌سوزد، چريك‌ها در برخى موارد كودكان ۷ ساله را به حمل اسلحه و تيراندازى مجبور ساختند
[5].
در مناطق شمالی اوگاندا هزاران كودك قربانى خشونت‌هايى هستند كه بين نيروهاى دولتى و گروه چريكى و جنايتكار LRA در جريان است. اين گروه چريكى كه خود را «ارتش مقاومت خداوند»
[6] می‌نامد، مدعى است كه براى سرنگونى رژيم اوگاندا مبارزه می‌کند، اما قراين نشان مى‌دهد كه اهداف سياسى مشخصى ندارد و فقط مشتى مسيحى افراطى و بنيادگرا را (كه عقيده دارند ايمان به خدا گلوله‌ها را بى‌اثر مى‌كند) دور خود گرد آورده تا روستاها را ويران كنند، به خانه‌ها و مغازه‌ها دستبرد بزنند، كاشانه‌ها را بسوزانند و غيرنظاميان را مورد شكنجه و تجاوز و قتل و غارت قرار دهند.
جنگجويان اين گروه افراطى پس از تخريب روستاها، جنازه‌ها را ول می‌کنند، اما كودكان خردسال را، كه معصومانه به پيكر بی‌جان والدين خود چسبيده و اشك مى‌ريزند، همراه خود می‌‌برند. آنها را با طناب يا زنجير به یکدیگر مى‌بندند تا فرار نكنند. محموله‌هاى سنگين غارتی را بر دوش‌هاى نحيف این اسرا جابجا می‌كنند. و به همین شکل بازمی‌گردند به پناهگاه‌هاى خود. اگر كودكى نتواند پا به پاى چريك‌ها قدم برداشته و يا احتمالاً اقدام به فرار نمايد، در دم كشته می‌‌شود؛ البته نه به مرگ سريع، نه توسط گلوله‌ای در سر، كه به ضربات چاقو و قمه و چماق كه به دست ديگر اسراى كوچك ساخته شده‌اند. حكايت دردناك و غم‌انگيز زیر را دختربچه‌ای ۱۶ ساله‌ به نام سوزان تعریف می‌کند برای بازرس سازمان عفو:
يك پسربچه مى‌خواست فرار كند، ولی دستگير شد. دهانش را پر از فلفل قرمز كردند و پنج نفرى او را کتک زدند. دست‌هايش را بستند و بعد ما را كه تازه اسير شده بوديم، مجبور كردند او را با چماق بكشيم. من حالم خيلی بد شد. پسرك را از قبل مى‌شناختم. هر دو اهل يك روستا بوديم. من نخواستم بزنم، ولی آنها گفتند پس تو را هم مى‌كشيم. با تفنگ به سوى من نشانه گرفتند و من مجبور شدم آن كار را بكنم. پسرك هى از من پرسيد: «چرا اين كار را می‌كنى؟» من فقط گفتم مجبورم. بعد كه او را كشتيم به ما گفتند دست و صورتمان را خونی كنيم. من سرم گيج رفت. يك جسد ديگر در كنارم بود و بوى بد آن اذيتم می‌كرد. به ما گفتند خون او را به دست و صورت بزنيم تا ديگر از مرگ نترسيم و خيال فرار نكنيم.
من از كارهاى بدى كه كرده‌ام خيلی خجالت می‌کشم... وجدانم در عذاب است كه باعث مرگ ديگران شده‌ام... وقتى به خانه برگشتم مجبور شدم از جادو و جنبل‌هاى قديمى استفاده كنم تا پاك شوم. هنوز خواب پسربچه را مى‌بينم. از یک روستا بوديم. او به خوابم مى‌آيد و مى‌گويد كه من او را الکی كشتم. و من گريه می‌کنم.

تيموتى ۱۴ سال دارد و با حالتى سرد و بى‌احساس از خاطرات جنگى‌اش می‌گويد:
من تيراندازى‌ام خوب بود و در خيلی از جنگ‌ها در خاك سودان شركت كردم. سربازان دشمن معموﻻً چمباته مى‌زدند، ولی ما در يك خط راست مى‌ايستاديم. فرمانده پشت سر ما بود. او معموﻻً مى‌گفت مستقيم بدويد به طرف آتش مسلسل‌ها. فرمانده پشت سر ما بود و اگر كسى نمى‌دويد، او را کتک مى زد. همين طور مى‌دويديم و تيراندازى مى‌كرديم. راستش نمى‌دانم كه آيا كسى را كشته‌ام يا نه، چون نمى‌شود فهميد كه گلوله‌ها كجا مى‌روند. ولی خيال مى‌كنم كه در طول اين همه جنگ آدم كشته باشم... اولين بارى كه در خط اول بودم يادم هست: دشمن از آن طرف شليك مى‌كرد و فرمانده به ما مى‌گفت بدويد جلو به طرف گلوله‌ها. من ترسیده بودم. مى‌ديدم كه دور و بری‌ها يكی‌يكى مى‌افتند. اگر به طرف گلوله‌ها نمى‌دويديم يا سنگر مى‌گرفتيم، فرمانده ما را کتک مى‌زد. فرمانده مى‌گفت اگر شكست بخوريم دشمن همۀ ما را می‌کُشد.

چريك‌ها وقتى به پايگاه‌هاى خود واقع در مناطق جنوبى و فقيرنشين سودان باز مى‌گردند، كودكان مجبورند كلفت و نوكر آنها باشند. كوچك‌ترها آب مى‌آورند و در مزرعه کار می‌کنند. دختربچه‌هايى كه گاه فقط ۱۲ سال سن دارند، به نكاح فرماندهان درمى‌آيند. همه تمرين رژه و تيراندازى مى‌كنند تا همیشه آمادۀ‚ نبرد باشند. بخش عمد‚ۀ مواد خوراكى و تسليحات‌شان از طرف دولت سودان تأمين مى‌شود كه در عوض از LRA به منظور سركوب شورش ارتش آزاديبخش خلق سودان در نواحى جنوب كشور بهره می‌برد. دولت سودان مدعى است كه اين كمك‌ها به تلافى كمك‌هاى نظامى‌ است كه دولت اوگاندا در اختيار ارتش آزاديبخش خلق سودان قرار مى‌دهد.
گراسا ماچل، همسر نلسون ماندﻻ، به عنوان رئيس پروژ‚ۀ تحقيقاتى «تأثير نبردهاى مسلحانه بر كودكان»، وابسته به سازمان ملل، مى‌گويد: «واقعيت اين است كه كودكان به سبب تصميمات آگاهانه و مغرضانۀ بزرگساﻻن روز به روز بيشتر به اهداف اصلی تبديل مى‌شوند، تا قربانيان اتفاقى اين نبردها... جنگ‌ها كليۀ حقوق كودكان را پايمال مى‌كنند... آسيب‌هاى وارده به كودكان، جراحات بدنى، فشارهاى روحى و روانى، تجاوزات جنسى... همۀ اينها يعنى نقض آشكار ارزش‌هاى اخلاقى و انسانى كه پايه و اساس كنوانسيون حقوق كودك را تشكيل می‌دهند.»
سازمان عفو و ساير نهادهاى عضو ائتلاف دفاع از حقوق كودكان (سازمان ديده‌بان حقوق بشر، نجات كودكان، يونسكو و وزارت امور خارجۀ آلمان) پيوسته به دولت‌هاى آفريقايى فشار مى‌آورند تا به سوءاستفاده از سربازان خردسال خاتمه دهند. اين ائتلاف در سال ۱۹۹۹ يكى از بزرگ‌ترين نشست‌هاى خود را در شهر موپوتوى موزامبيك - زادگاه گراسا ماچل - برگزار نمود. اكثر دولت‌هاى آفريقايى، سازمان‌هاى مردمى و مدافع حقوق بشر و نمايندگان سازمان صليب سرخ نيز در آن شركت داشتند. دست‌كم مى‌توان گفت كه معضل استفاده از كودكان در جنگ‌ها، امروزه يك معنا و بار سياسى پیدا کرده است. آنچه كه سال‌ها موضوعى تعريف نشده و مورد پژوهش قرار نگرفته تلقى مى‌شد و همين خود بهانه‌اى بود تا از پرداختن به آن خوددارى شود، امروزه به معضلی شناخته‌شده تبديل گشته است كه دولت‌هاى مسئوليت‌پذير آفريقايى حل آن را وظيفۀ خود مى‌دانند. يكى از دستاوردهاى ائتلاف اين بود كه دولت آفريقاى جنوبى حداقل سن مجاز براى سرباز شدن را از ۱۷ به ۱۸ سال افزايش داد.
شكنجه و ضرب و شتم كودكان و تجاوز به ابتدايى‌ترين حقوق آنها به خاطر منافع و اهداف سياسى، ظرف مدت نسبتاً كوتاهى به يك مشکل عام براى كل قارۀ‚ آفريقا بدل شده است. آنچه كه دو دهۀ پيش صرفاً ويژگى‌هاى بيمارگونۀ روحى و روانى يك سايكوپات به نام بوكاسا تلقى مى‌گرديد، امروزه يك پديدۀ‚ عمومی است و مى‌رود كه چون بختك همۀ مناطق آفريقا را در چنبرۀ خود گيرد. اين معضل انسانى محصول سقوط و انحطاطى است كه جوامع آفريقايى ظرف دهه‌هاى اخير به آن گرفتار آمده‌اند؛ انحطاطى ناشى از سوءرهبرى، خودكامگى، قدرت‌پرستى، جنگ‌هاى بى‌وقفه، فقر فزاينده و آلودگى محيط زيست. يافتن راه‌حل براى اين همه ناهنجارى بى‌شك مستلزم اراده‌اى فراگير و جهانى است. سازمان عفو بين‌الملل حاضر است در راستاى تحقق آرمان‌هاى انسان‌دوستانه همۀ سرمایۀ معنوى و اخلاقی خود را در خدمت آفريقا قرار دهد.
آنچه كه آفريقا بيش از هر چيز بدان نياز دارد چه بسا این است: قدرى بيشتر رئيس‌جمهور اوباسانجو و قدرى كمتر رئيس جمهور شيراك.
http://www.scribd.com/doc/2973934/Chon-Ghatre-Bar-Sang
[1] Jean Bedel Bokassa ۱۹۲۱-۱۹۹۶ .م
[2] John Updike رمان‌نویس آمریکایی متولد ۱۹۳۲. م
[3] Evelyn Waugh طنزنويس انگليسى ۱۹۶۶ - ۱۹۰۳. م
[4] يك گروه كارشناس دعوت‌شده از سوى سازمان وحدت آفريقا (OAU) طی گزارش مورخ اول ژانویۀ ۲۰۰۰ به انتقاد شديد از اعضاى شوراى امنيت سازمان ملل و به ويژه آمريكا و فرانسه پرداخت و اين دولت‌ها را به خاطر عدم پيشگيرى، و سپس بی‌عملی در قبال قتل‌عام ۸۰۰۰۰۰ انسان در رواندا به سال ۱۹۹۴ محكوم نمود.
[5] در اواخر سال ۲۰۰۰ دولت آمريكا از شوراى امنيت سازمان ملل درخواست کرد كه فرمان ايجاد يك دادگاه ويژه جهت رسيدگى به جنايات فوداى سانكو، رهبر چريك‌هاى سيرالئون، و ديگر متهمين نقض حقوق بشر را صادر کند.
[6] Lord´s Resistance Army